نمیدونم اگه مامان و بابام بفهمم چه عکس العملی نشون میدن.شاید سرزنشم کنن که چرا زود تر نگفتم.شاید هم ناراحت بشن . بدتر شاید هم مجبورم کنن برم بیمارستان.......و من اینو دوست ندارم....
_میشه بپرسم چه سرطانی داری؟
_قلب،سرطان قلب
_چرا به کسی نگفتی؟
_چون از احساس ترحم بدم میاد.
_منم همین طور
_تو سرطان نداری!
بهش حسودی میکنم. اون چندتا دوست خیلی خوب داره....میتونه برای آیندهاش برنامه ریزی کنه....اما من...معلوم نیست شاید تا یک ساعت دیگه هم زنده نباشم.....بنابراین نمیتونم هیچ آرزویی بکنم.چون ممکنه موقع برآورده شدنش زیر خاک باشم.
موبایلم زنگ زد. شماره ی مامانم بود!چه حلال زاده!
_ایزابلا؟
صدای پسرونه ای از پشت خط حرف میزد
_جانم توماس؟
_دلم برات تنگ شده
_منم همین طور
_نمی تونم بخوابم.اگه تو بودی برام قصه می خوندی
_بگو مامان برات بخونه
_از عصر ندیدمش .با بابا دعوا شون شد....بابا رفت بیمارستان مامان هم از توی اتاقش بیرون نمیاد
_اوه عزیزم!
_بلا؟اگه طلاق گرفتن من میخوام با تو زندگی کنم!
این پسر به چه چیز هایی که فکر نمیکنه!
_ما هرجا بریم باهم میریم
_پس من الان باید پیش تو باشم
لجبازیهاش به من. رفته!
_توماس من هرجا بری با توام....اگه من یه روزی نبودم ،مطمئن باش از توی آسمون نگاهت میکنم!درست مثل قبل میتونی باهم درددل کنی....من گوش میدم،هر جا که باشم
گریه ام گرفت.من نمیتونم بدون مامان بابام و برادرم زندگی کنم،دلم براشون تنگ میشه!
_گریه نکن
_باشه تام تو هم برو بخواب
_شب بخیر
_شب توهم بخیر
قطع کردم.
_میشه بپرسم کی بود؟
_توماس بود....ااااامممم.....برادرم
_ازت کوچکتر مگه نه؟
_آره هشت سالشه ،خیلی به من وابسته شده چون اختلاف سنی اش با مامان و بابام زیاده
به جلو نگاه میکرد و دوباره پرسید: دلش برات تنگ شده بود؟
منظور لوک رو از این جور سوال ها نمی فهمم اما بازم جواب دادم:آره
لبخند بی رمقی زد و ادامه داد:خیلی خوبه!تو یکی رو داری که دلش برات تنگ بشه!
_هییی تو هم دوست های زیادی داری
_دوست رو که نمیتونی با خانواده یکی کنی!
میخواستم یه چیزی بگم که به دبیرستان رسیدیم.
به جز چندتا تیر برق همه جا تاریک بود. توی راهرو ها هم نور کمی بود اما بازم جلومو میدیدم.
به دم در اتاق که رسیدیم لوک آروم پرسید:تو کلید داری؟
_نه
_منم نیاوردم
_حالا چیکار کنیم؟
با بیخیالی جواب داد:من که میرم پیش مایکل و اشتون !تو هم هر کار دوست داری بکن
_چی؟میخوای منو همین جا ول کنی؟رای ها زیاد باشه میزارم:))کامنت هم بدین:)
YOU ARE READING
Dreams
Teen Fictionیک بیماری..... یا شاید هم یک راز....یه گذشته ی بد...... بتونه روابطی که بین دونفره نابود کنه! مهم روابط نیست اگه هر دو شخص نابود شن چی؟