ج ب؟من کسی رو با این اسم یا لقب نمیشناسم!لوک چرا عصبانی شد؟ با تعجب پرسیدم:لوک؟تو کسی با این اسم میشناسی؟
با حرص گفت:نمیدونم!تو بگو!
_چرا اینجوری میکنی؟من فقط دو روزه توی این دبیرستانم!هیچکس رو نمیشناسم!
به پشتی تخت تکیه داد ،شونه هامون به هم میخورد ،با حرص بهم نگاه کرد منم با بی گناهی بهش نگاه کردم.دلم براش میسوزه!یه تخت داشت که منم اونو گرفتم.
بهم نزدیک تر شد و دستش روی شونه م گذاشت.میخواست یه چیزی بهم بگه اما نمیتونست.شاید از کندال خجالت میکشید
_کندال؟میشه چند لحظه مارو تنها بزاری؟
با لبخند بلند شد و رفت. وقتی درو بست حس کردم هوا گرم شده
با لجبازی گفت:یه دوست یا کمتر؟
_لوک من واقعا نمیدونم کی اینارو بهم داده!خواهش میکنم اگه میدونی بهم بگو!بعدش میتونیم باهم صحبت کنیم
_درباره ی خیلی از چیز ها باید باهم صحبت کنیم ،امشب ساعت هفت بریم بیرون؟داستان از دید لوک:
ازش خواستم که باهم بریم بیرون من واقعا باید درباره خیلی چیز ها باهش صحبت کنم.
با ترس جواب داد:نه لوک،فک...فکر نمیکنم ایده ی خوبی باشه
اون از من میترسه!تعجبی هم نداره خودم باعثش شدم! آره دیگه اینم از شانس منه !!!
با لجبازی ادامه دادم:هی!چرا؟مطمئن باش بهت آسیب نمی رسونم
سعی میکرد عصبانی باشه اما توی صداش لرزش رو احساس کردم.با همون لحن گفت: آسیب دیگه هم مونده؟
اخم کرده بود و پیشانی ش خط افتاده بود .اصلا بهش نمیومد!اون باید خوشحال باشه من دلم نمیخواد اون اخم کنه
سعی کردم براش توضیح بدم:ببین ایزابلا ؛من پسر بدی م!ازت هم نمی خوام بهم نزدیک شی چون آسیب میبینی!اما امشب میخوام درباره ی یه چیزی باهت صحبت کنم
_چه جوری بهت اعتماد کنم؟خودت میدونی که آبروم رو جلوی همه بردی
_حرف مردم برای تو مهمه؟
_آره
اون حرف مردم براش مهمه!اون یه آدم طبیعیه!برعکس من!
دوباره پرسیدم:باهم میای؟
_نه!تو اعتماد منو جلب نمیکنی!منم نمیخوام دیگه فیلم بگیری توی YouTube بزاری!
من هرچه قدر هم که بهش بگم ،نمیدونستم که مایکل داره فیلم میگیره اون باور نمیکنه ، این موضوع مهم نیست مهم اینه که من باید بفهمم اون مریضه یا نه؟
_اوکی اما اگه باهم بیای قول میدم بهت خوش میگذره!
_من با دوستایی تو هیچ جا نمیام
_اگه فقط منو تو باشیم چی؟
_نمیدونم شاید....
معمولا این جواب یعنی "آره" و این هم جواب خوبیه! من بهش قول دادم خوش میگذره اما نمیدونم چی دوس داره؟ بنابراین باید ازش بپرسم...
_اگه جوابت قطعی شد دوست داری باهم بریم سینما؟
با شیطنت گفت:اول باید بگی کی دسته گل رو داده؟
_اگه بگم باید بیای
_اوکی قول
_جاستین بیبر!
بهت شد اون حتی فکرش هم نمیکرد! البته من هم از این قضیه خوشحال نیستم . چیزی نگفت منم دیگه ادامه ندادم.
درو اتاق رو باز کردم و به کندال که داشت با ناخن هاش ور می رفت گفتم بیاد تو.
برنامه امشب که اوکی شد تصمیم گرفتم اول ببرمش سینما باهم فیلم ترسناک ببینم بعدش ازش بپرسم؛اما چی بگم؟چه جوری شروع کنم؟داستان از دید ایزابلا:
باید فردا از جاستین تشکر کنم. اما هنوز یه سوال مونده :چرا لوک اینقدر عصبانی شد؟و چرا میخواد باهم بریم بیرون؟
من با فیلم دیدن مشکلی ندارم اما...خدا کنه ترسناک نباشه....چون من اصلا جنبه ندارم....خب ببخشید یکمی دیر شد. رای ها زیاد باشه زود میزارم.
خودم خیلی قسمت بعدی رو دوست دارم:)
YOU ARE READING
Dreams
Teen Fictionیک بیماری..... یا شاید هم یک راز....یه گذشته ی بد...... بتونه روابطی که بین دونفره نابود کنه! مهم روابط نیست اگه هر دو شخص نابود شن چی؟