I can't

123 23 4
                                    

_یه جوری میگی انگار میخوام تو جزیره ی غیرمسکونی ولت کنم!
_خیلی فرقی هم نمیکنه!
دلم نمیخواد بره..
برگشت و چند قدم برداشت
_هییییی واستا ببینم
برگشت و بهم نگاه کرد.
با تهدید پرسیدم:کجا میری؟
دست به سینه واستاد و با حاضرجوابی گفت:اتاق مایکل و اشتون
_برمیگردی؟
_آره فردا صبح
_هی؟میخوای شب رو اونجا بخوابی؟
_با اجازتون
سعی کردم دلیل منطقی پیدا کنم :اما اون ها الان خوابن
نفس عمیقی کشید و گفت:می خوای با من بیای؟
_چی؟نه نه نه من با دوستای تو هیچ جا نمیام
_پس میخوای تا صبح همین جا وایستی؟کندال هم که خوابش سنگینه!
_آره همین جا وامیستم
با خنده گفت:موفق باشی!
به راهش ادامه داد.سعی میکنم خونسرد باشم ولی....اینجا تاریکه...و البته ترسناک....دویدم سمت لوک و گفتم:اوکی باشه باشه من میترسم و نمی خوام تنهایم بزاری
لوک دستش رو دور شونه هام حلقه کرد و آروم گفت:آفرین دختر تازه وارد!سعی کن به احساسات اعتراف کنی...
_خودت اینکارو میکنی؟
آه عمیقی کشید و گفت:نه ....مممممم....ازت میخوام تو بکنی
_اگه زنده بودم باشه
خندید هرچند که به نظر من اصلا موضوع خنده داری نیست....
لوک جلوی یه اتاق توقف کرد . و در زد .صداهای بلندی میومد
(هی اش ....بلندشو و کاری که با موهای من کردی رو تموم کن)
(گمشو درو باز کن)
)اگه کندال بود چی؟)
لوک آروم گفت:مایک کندال رو دوست داره
_اما لوک....کندال دوست پسر داره
_رایان؟اوه!اون با همه هست!
در باز شد . مایکل با تیشرت قدیمی و رنگ و رو رفته ای که بعضی جاهاش هم رنگی شده بود پشت در واستاده بود.
منو دید گفت:اووووو سلام!
آروم جواب دادم:سلام مایکل
لوک بدون هیچ حرفی رفت تو منم دنبالش رفتم.واییی اینجا چرا اینقدر شلوغه؟
مایکل با تمسخر گفت:اش ؟بلند شو مهمون داریم
_م..من ...نمیخواستم...مزاحم ب...بشم
_نه چه مزاحمتی؟
تازه اشتون رو دیدم که روی تخت دراز کشیده بود و داشت کتاب میخوند. با وارد شدن من کتابش رو بست و روی پاتختی گذاشت و خودش هم بلند شد و نشست.
آروم گفتم:راحت باش
لبخند دلگرم کننده ای زد .
مایکل که به میز توالت تکیه داده بود گفت:دیدی معروف شدی؟از اون موقع 2000 نفر ویدیو رو دیدن!
از دستش عصبانی بودم برا همین جواب دادم:آره دیدم!برای همین هم هیچوقت نمی‌بخشمتون
خنده ی مسخره ای کرد و روی تختش نشست .
لوک هم روی تنها مبل موجود توی اتاق نشسته بود.خب من که نمیشه همین جوری وایسم...پیش مایکل که عمرا بشینم پس فقط یه جا می‌مونه .....
_ببخشید اشتون میشه روی تختت بشینم؟
_آره آره حتما
رفتم و پیشش نشستم.رفتارش دوستانه بود.اما من بازم کاری که باهم کردن رو یادم نمیره.
_چه کتابی میخوندی؟میشه ببینمش؟
_آره بیا .کتاب بخت پریشان (the fault in our stars)
کتاب رو بهم داد صفحه ی اولش رو باز کردم
I Love you to the moon and back
Lydia

لیدیا؟خواهر لوک؟این کتاب دست اشتون چیکار میکنه؟
آروم گفت:وقتی دلم میگیره این کتاب رو میخونم
_اشتون؟این کتاب مال کیه؟
از سوالم تعجب کرد .
_مال منه دیگه!
_میشه بگی کی بهت دادش؟
آه عمیقی می‌کشه و میگه:یه کسی که جاش تو خاطرات من خالیه....


رای ها کمه:(

DreamsWhere stories live. Discover now