chapter 5

607 60 11
                                    

رفتیم توی یه راهرو و دیدم اون آقایی که همراه دیانا اول کنسرت اومد دوباره اومد کنارش و دیانا بهش گفت: میریم بک استیج

اونم سرشو تکون داد

دیانا: راستی اسمت چیه؟

_آنا

ویبره گوشیم باعث شد دعا کنم کوین نباشه...اما خودش بود

_ببخشید

از دیانا عذرخواهی کردم و گوشیمو گذاشتم روی گوشم

_سلام

کوین: سلام عز...ببخشید آنا.خوبی؟

_چند دیقه پیش هم همینو پرسیدی..

کوین اصالتا آمریکاییه و بخاطر همین من مجبورم باهاش انگلیسی صحبت کنم و اجازه بدم دیانا متوجه مشکلم بشه

کوین: با من سرد نباش...میدونی چقد دوستت دارم

_آره..حتما..

چشم غرم باعث شد لوک بهم بخنده.دقیقا میدونه کوین چی داره بهم میگه و من یه کم بخاطر این راحت نیستم

کوین: من واقعا دوستت دارم آنا

_باشه...الان دیگه باید برم

کوین: باشه پس دوباره بهت زنگ میزنم

زیر لب و جوری که صدامو نشنوه گفتم: خدا لعنتت کنه

لوک لبخندش بزرگ تر شد و میتونم ببینم حالا دیانا هم لبخند میزنه

_خودم وقتی سرم خلوت شد بهت زنگ میزنم

کوین: باشه پس من منتظرم

_باشه.بای

منتظر نموندم خداحافظیشو بشنوم
میدونم جدیدا خیلی بی ادب شدم اما حقشه.گوشیمو پرت کردم تو جیبم و سعی کردم به اون 1000 تا پیغامش توجه نکنم
رومو کردم به دیانا

دیانا: چه گستاخ

_اوه دیانا خواهش میکنم...داستان این پسره خیلی طولانیه..خواهش میکنم قضاوتم نکن

دیانا: نه نه..اصلا..شوخی کردم

_خدا رو شکر

لوک: خانم همینجاست

دیانا تعجب کرد اما بادیگاردش به لوک لبخند زد و گفت: من میبرمشون لوک.تو همینجا بمون

_با هم دوست شدین؟

لوک: ادوارد از دوستای قدیمی منه خانم.اینجا دیدمش

دیانا روشو کرد به من و گفت: اوه..چه بامزه.پس ما میتونیم بیشتر همو ببینیم

_حتما

چند قدم که دور شدیم من یه چیزی یادم اومد و دوباره برگشتم پیش لوک

_تماسای کوینو دایورت میکنم روی گوشی تو.بهش بگو گوشیمو پیشت جا گذاشتم یا هر چی.خواهش میکنم

Endless love (persian)Where stories live. Discover now