رفتیم توی یه راهرو و دیدم اون آقایی که همراه دیانا اول کنسرت اومد دوباره اومد کنارش و دیانا بهش گفت: میریم بک استیج
اونم سرشو تکون داد
دیانا: راستی اسمت چیه؟
_آنا
ویبره گوشیم باعث شد دعا کنم کوین نباشه...اما خودش بود
_ببخشید
از دیانا عذرخواهی کردم و گوشیمو گذاشتم روی گوشم
_سلام
کوین: سلام عز...ببخشید آنا.خوبی؟
_چند دیقه پیش هم همینو پرسیدی..
کوین اصالتا آمریکاییه و بخاطر همین من مجبورم باهاش انگلیسی صحبت کنم و اجازه بدم دیانا متوجه مشکلم بشه
کوین: با من سرد نباش...میدونی چقد دوستت دارم
_آره..حتما..
چشم غرم باعث شد لوک بهم بخنده.دقیقا میدونه کوین چی داره بهم میگه و من یه کم بخاطر این راحت نیستم
کوین: من واقعا دوستت دارم آنا
_باشه...الان دیگه باید برم
کوین: باشه پس دوباره بهت زنگ میزنم
زیر لب و جوری که صدامو نشنوه گفتم: خدا لعنتت کنه
لوک لبخندش بزرگ تر شد و میتونم ببینم حالا دیانا هم لبخند میزنه
_خودم وقتی سرم خلوت شد بهت زنگ میزنم
کوین: باشه پس من منتظرم
_باشه.بای
منتظر نموندم خداحافظیشو بشنوم
میدونم جدیدا خیلی بی ادب شدم اما حقشه.گوشیمو پرت کردم تو جیبم و سعی کردم به اون 1000 تا پیغامش توجه نکنم
رومو کردم به دیانادیانا: چه گستاخ
_اوه دیانا خواهش میکنم...داستان این پسره خیلی طولانیه..خواهش میکنم قضاوتم نکن
دیانا: نه نه..اصلا..شوخی کردم
_خدا رو شکر
لوک: خانم همینجاست
دیانا تعجب کرد اما بادیگاردش به لوک لبخند زد و گفت: من میبرمشون لوک.تو همینجا بمون
_با هم دوست شدین؟
لوک: ادوارد از دوستای قدیمی منه خانم.اینجا دیدمش
دیانا روشو کرد به من و گفت: اوه..چه بامزه.پس ما میتونیم بیشتر همو ببینیم
_حتما
چند قدم که دور شدیم من یه چیزی یادم اومد و دوباره برگشتم پیش لوک
_تماسای کوینو دایورت میکنم روی گوشی تو.بهش بگو گوشیمو پیشت جا گذاشتم یا هر چی.خواهش میکنم
YOU ARE READING
Endless love (persian)
Fanfictionدیانا: فقط تو موندی زین..فقط تو.. زین: من همینجام عزیزم.من مراقبتم دیانا: میترسم زین.خیلی میترسم.از یه روز بی تو میترسم... . . روابطی که توی مرحله آزمایش قرار میگیرن عشقی که شعله های آتشش همرو توی خودش میسوزونه زین راهشو گم کرده آنا گناه کاره لیام ن...