chapter 23

415 41 6
                                    

تو یه لحظه تیغو روی پوستت میکشی و بعدش سیاهی مطلق رو حس میکنی و فک میکنی تموم شد.فک میکنی همه ناراحتیا و غمات از بین رفت اما این خودخواهانه ترین شکل قضیس.چون ناراحتی و غمت رو توی دل اطرافیانت جا میذاری.کسایی که حاضرن برات جونشونو بدنو عذاب میدی تا خودت آروم شی.تازه اگه آرامشی بعدش وجود داشته باشه.کسی چمیدونه چی قراره بعدش بشه

انگشتای بلند زین توی دستم تکون خورد و فهمیدم کم کم میخواد بیدار شه.سرشو یه ذره تکون داد و ابروهای مشکیشو تو هم گره کرد.دستشو بوسیدم و بعد از چند ثانیه چشماشو باز کرد و چند بار پلک زد تا به نور عادت کنه.دستشو آروم توی دستام نوازش کردم و اون چشمامو گذاشت روی من
ذهنم میگه بخاطر حرفا و کارای دیشبش ازش ناراحت باش.بلند شو برو بیرون و توی هتل انقد بمون تا وقتی که خودش بیاد ازت عذرخواهی کنه و بخواد که برگردی پیشش اما قلبم بخاطر چشمای عسلیش که حالا رومه، انگار قفل شده

_حالت خوبه؟

سرشو یه ذره تکون داد و بعد آروم دهنشو باز کرد

زین: کجاییم؟

_بیمارستان

ابروهاش رفت تو هم و انگار نمیدونه چرا اینجاس.دست چپشو که حالا باند پبچی شده بود آوردم بالا تا ببینه

_یه دستبند برای خودت درست کرده بودی

یه لبخند تلخ زدم و ادامه دادم

_خدا رو شکر به موقع رسیدیم

دستشو دوباره نوازش کردم و اون بهم خیره موند.انگار داشت خیلی چیزا رو تو مغزش جمع و جور میکرد.انگار میخواست یه سری چیزا رو به یاد بیاره و به هم ربط بده
تصمیم گرفتم سکوت کنم تا بتونه توضیح اینکارشو از توی ذهن شلوغش پیدا کنه
بعد از چند دیقه بهم نگاه کرد.چشماشو صاف دوخت توی چشمام و توی یه چشم به هم زدن دستشو از توی دستم کشید بیرون

زین: برو دیانا...ما دیگه نمیتونیم با هم باشیم

ناباوری و شوک عین خون تو رگام دویید و سرجام میخکوبم کرد

_چییییی؟؟

چشماشو به سقف بالا سرش دوخت

زین: من دیگه دوستت ندارم. برو دیانا

یه دستمو گذاشتم روی سینم و دنبال هوا گشتم.انگار داشتم خفه میشدم.انگار توی خلا ام
نمیتونم چیزی بگم چون راستش نمیدونم باید چی بگم

_زین من....من فقط...

خواستم بگم من فقط تو رو دارم اما گدایی عشق از کسی فایده نداره

زین: برو دیا..خواهش میکنم

دستاشو مشت کرد و کنار تختش نگه داشت.میتونم رگ روی گردنشو ببینم که یه ذره زده بیرون
من باید الان ناراحت و شکست خورده از اتاق برم بیرون.اما یه حس عصبانیت نامحدودی به همون سرعتی که بوجود اومد باعث شد دهنمو باز کنم

Endless love (persian)Where stories live. Discover now