chapter 8

585 55 11
                                    

(فلش بک)
.
.
امروز پسرا از این سفر چند ماهه و طولانیشون برمیگردن
من توی این مدت چندبار برگشتم برادفورد اما به اصرار آنا دوباره برگشتم پیشش تا با هم باشیم
الان هم خونشونو آماده اومدن پسرا کردیم.آنا هم مثل من خیلی هیجان زدس.اون بخاطر دیدن لیام و من بخاطر زین.دلم برای دستاش که همیشه دور کمرم بود تنگ شده و دارم ثانیه شماری میکنم تا بتونم دوباره برگردم توی دستاش
بالاخره انتظار تموم شد و من زینمو دیدم که پایین پله ها وایساده بود و دستاشو باز کرده بود تا بپرم بغلش.اونم عین من دلتنگ بود
نمیدونم پله ها رو چجوری اومدم پایین فقط توی یه چشم به هم زدن دستشو حس کردم که دور کمرم و پشت گردنم بود و سفت به سینش فشارم میداد.دستمو گذاشتم پشت سرش و بلافاصله متوجه تغییر تو حجم موهاش که زیر دستم اومد شدم اما الان نمیخوام بهش فک کنم.زین چه با موی کوتاه چه بلند از نظر من جذاب ترین پسر دنیاس.گردنشو بوسیدم و یه ذره دستامو شل کردم تا از بغلش بیام بیرون اما اون دستاشو سفت تر کرد

زین: به همین زودی دلتنگیت برام تموم شد؟؟؟من میتونم کل روز همینجوری بغلت کنم

حلقه دستمو که چند ثانیه پیش شل کرده بودم دوباره سفت کردم و سعی کردم لبخندمو کنترل کنم
یه نفس عمیق توی بغلش کشیدم و گذاشتم بوی عطر مردونش تو تک تک سلولام نفوذ کنه.همون عطریه که من برای روز تولدش خریدم.اینو خیلی دوست دارم.گردنشو بخاطر به یاد آوردن روز تولدش که چقد بهمون خوش گذشت دوباره بوسیدم و چشمامو بستم

لویی: توی یکی از کنسرتا منو همینطوری بغل کرد.فک کنم از دلتنگی تو بود.حالا باید منتظر موج زوییس باشیم که اون عکسو به عنوان پروف همه جا پخش کنن. آخه سیاه، نمیشه به من نزدیک نشی؟ تنت میخاره نه؟ (موهای زین سیاهه :دی)

صدای لویی باعث شد یادم بیاد زین تنها وارد خونه نشد و 4 تا پسر شر دیگه همراه خودش آورد

زین: خفه شو آبی (چشمای لویی آبیه :دی)

اما دلتنگیمون نسبت به آغوش هم دربرابر حس خجالت جلوی پسرا پیروز شد و من گردنشو سفت تر به خودم فشار دادم و اونم توی موهام لبخند زد و دستشو پشت کمرم تکون داد

نایل: گشنمه،گشنمه،گشنمه،گشنمممممممممههههههه

خب نایل توی این جنگ بین دلتنگی و خنده که با ابراز گشنگیش بوجود اومده بود، پیروز شد و من از تو بغل زین اومدم بیرون
تمام تلاشمو کردم به لیام و آنا که حالا دور از چشم همه توی ته ترین نقطه خونه همو بغل کرده بودن، زل نزنم اما نتونستم و لبخندم باعث شد زین هم سوی دیدمو دنبال کنه و اونم لبخند بزنه

لویی: اسم رابطشون چی میشه؟

سرمو برگردوندم تا ببینم منظورش به کدوم زوجه.نقطه دیدش آنا و لیام بود

لویی: آیام؟...لانا؟...خیلی زشت میشه

هری: آنیام چطوره؟

لویی: باز خواست به همه ثابت کنه *من باهوشم*

Endless love (persian)Where stories live. Discover now