بعد از اینکه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم آنا آرایشم کرد
خیلی بهش سفارش کردم زیاد نقاشیم نکنه اما فک نکنم گوش داده باشه.
وقتی خودمو توی آیینه دیدم یه لحظه جا خوردم.من معمولا از خط چشم و گاهی وقتا برق لب استفاده میکنم.اما اون اینبار اصلا خط چشم نکشیده بود و به جاش از سایه تیره استفاده کرده بود که باعث میشد چشمای آبیم بیشتر به نظر بیان.رژ صورتی رنگم هم به لباس سرمه ایم میومد و من واقعا خیلی خوشم اومده از این قیافه جدیدمآنا: چطوره؟
_خوبه.خودمو نشناختم
آنا: فقط خوبه؟؟؟؟؟؟دختر تو عالی شدی.فقط مراقب خودت باش.ممکنه آقای برایان امروز خیلی درد بکشه
_خفه شو
برسی که تا حالا داشت برای آرایش پشت چشمم استفاده میکردو پرت کردم سمتش اما اون جاخالی داد و با هم خندیدیم
ساعتمو نگاه کردم.دقیقا 6 و نیم بود.همون ثانیه زنگ در زده شدآنا: سر وقت
رز درو باز کرد و بعدش منو صدا زد
رز: خانم..؟آقای روبرت اومدن
آنا: من نمیام بیرون تا شما برین.خوش بگذره
صداشو آورد پایین و جوری گفت که فقط من بشنوم.
سرمو تکون دادم و رفتم سمت در.بازش کردم و از توی راهرو اومدم بیرون.کت قهوه ای کتونش و رنگ چشمای عسلی و موهای قهوه ایش کاملا ست بودن و من واقعا خوشم میاد که انقد فریبندس.شاخه گلی که دستش بودو آورد بالا و داد دستم.ازش گرفتم و آوردم نزدیک بینیم و بوش کردم_ممنون
روبرت: آماده ای؟
_آره
گلو توی دستم روی پام نگه داشتم و اون منو برد سمت آسانسور
بعد از اینکه کمکم کرد سوار ماشین بشم، خودش روی صندلی راننده نشستروبرت: من فک کردم اول بریم سینما بعدش بریم شام بخوریم.میدونی...خواستم زیاد به خودمون فشار نیاریم به عنوان قرار اول
_آره عالیه
حس میکنم خیلی مضطربه.بخاطر همین سعی کردم با لبخندم و تعریف از ایدش آرومش کنم.سمت سینما حرکت کردیم و توی کمتر از 10 دیقه رسیدیم
فیلمی که دیدیم زیاد جالب نبود.البته من و روبرت بیشتر از اینکه حواسمون به فیلم باشه به زوج کناریمون بود که سالن سینما رو با اتاق خوابشون اشتباه گرفته بودن.روبرت هر از گاهی یه صدای غرغر یا خرناس یا یه چیزی شبیه به این درمیاورد و اون دونفر سرشونو برمیگردوندن و دنبال منبع صدا میگشتن.اما ما حواسمونو میذاشتیم روی فیلم و اونا نفهمیدن ما تمام مدت داشتیم مسخرشون میکردیم
روبرت: خوش گذشت
_آره.اونا جذاب تر از فیلم بودن
روبرت خندید و سرشو تکون داد و با هم رفتیم سمت ماشین
YOU ARE READING
Endless love (persian)
Fanfictionدیانا: فقط تو موندی زین..فقط تو.. زین: من همینجام عزیزم.من مراقبتم دیانا: میترسم زین.خیلی میترسم.از یه روز بی تو میترسم... . . روابطی که توی مرحله آزمایش قرار میگیرن عشقی که شعله های آتشش همرو توی خودش میسوزونه زین راهشو گم کرده آنا گناه کاره لیام ن...