طرفدار ها و کلی پاپارازی جلوی در رستوران بودن و ما اصلا نمیتونستیم پامونو بذاریم بیرون.بخاطر همین زین پشت در منتظر وایساد
زین: آماده ای بریم بیرون؟
_چی؟؟؟دیوونه شدی؟
زین: خیلی وقته.میخوام نشونت بدم. بریم؟
_نه امکان نداره.تو بادیگاردم نداری.فکر افتضاحیه
زین: چرا نه؟ما میریم و سوار ماشین میشیم فقط کلی عکس ازمون میندازن و پخش میشه
_این دیوونگیه.تو نمیتونی همینجوری بری تو دل اونا.تو به بادیگارد احتیاج داری.اونا زنده زنده میخورنت
با جمله آخرم سرشو برد عقب و بلند خندید.دیدم زبونشو گذاشت پشت دندوناش و باعث شد منم بخندم
زین: پس چیکار کنیم که ازمون عکس بندازن؟
_من یه فکر بهتر دارم.بیا از در پشتی بریم توی پارکینگ و وقتی سوار ماشین شدیم از جلوشون رد میشیم و اونا میتونن عکس بندازن
زین: عالیه.پس بزن بریم
_بریم
صندلیمو برگردوند و با هم رفتیم سمت آشپز خونه.به محض اینکه وارد شدیم یه آقایی که فک کنم آشپز بود دهنش باز موند و انگشت اشارشو به طرف زین نگه داشت.اما زین فقط لبخند زد و از کنارش گذشت
"شما اینجا چیکار میکنین؟؟؟"
یه صدایی از پشت سرمون توجهمونو جلب کرد بخاطر همین وایسادیم.یه آقایی که فک کنم باید گارسون باشه اینو پرسید
زین: دم در پر از پاپارازیه.اگه بریم بیرون زنده زنده میخورنمون
با دستم جلوی دهنمو گرفتم تا صدای بلند خندم آشپزخونه رو پر نکنه و دیدم که زین هم لبشو گاز گرفت تا جلوی خندشو بگیره
گارسون: آقای ملیک من میتونم در پشتی اینجا رو نشونتون بدم
زین سرشو تکون داد و صندلی منو پشت اون آقا حرکت داد.
توی آشپز خونه انقد همه گرم کار کردن بودن که هیچکس نفهمید ما اونجاییم.موقع رفتن هم اون آشپزی که ما رو دید دیگه سرجاش نبودگارسون: از این طرف
ما از آشپزخونه اومدیم بیرون و دیدیم که اون دستشو به طرف یه در دراز کرد.اون در احتمالا باید پله های اضطراری یا یه همچین چیزی باشه.
چراغش خاموش بود و خیلی تاریک بود.اون مرد دستشو گوشه دیوار حرکت داد و با یه صدای کلیک اونجا کاملا روشن شد.آره.اونجا پله های اضطراری بود و کنارش یه آسانسور.اون مرد به گرمی لبخند زد و منتظر شد تا مطمئن شه ما کاملا سوار آسانسور شدیم بعد از اونجا رفت.البته زین به عنوان تشکر یه مقدار انعام بهش داد.
وقتی سوار ماشین شدیم و از پارکینگ اومدیم بیرون زین پنجره رو داد پایین و دقیقا جلوی در رستوران ترمز کرد
YOU ARE READING
Endless love (persian)
Fanfictionدیانا: فقط تو موندی زین..فقط تو.. زین: من همینجام عزیزم.من مراقبتم دیانا: میترسم زین.خیلی میترسم.از یه روز بی تو میترسم... . . روابطی که توی مرحله آزمایش قرار میگیرن عشقی که شعله های آتشش همرو توی خودش میسوزونه زین راهشو گم کرده آنا گناه کاره لیام ن...