chapter 34

355 28 13
                                    

زین: باید به الکس بگم.اون از همه اون دیوونه ها بهتره

_مطمئنی؟اونم بالاخره جزئی از هموناس

زین: نه...اون خب...یه ذره کمتر خبیثه...

لبخند زدم اما لبخندم پر از استرس بود.یه چیزی داره توی مغزم اذیتم میکنه.زین انگار فهمید و یه ذره اومد جلوتر و دستشو گذاشت روی پام

زین: چی شده؟

_نمی...نمیدونم...من فقط...یه ذره...خل دارم میشم

زین: تو که به حرفام شک نداری؟ داری؟ دیا من برنمیگردم به اون جهنم بدون تو.من پیشت میمونم.برام مهم نیست دارم بهترین 4 تاپسر روی کره زمینو میذارم پشت سرم. من فقط تو رو میخوام. باور میکنی مگه نه؟

پیشونیشو به پیشونیم تکیه داد و کلماتو آروم میگفت

_تو مطمئنی؟

زین: بیشتر از هر چیزی. تا حالا تصمیم به این درستی نگرفته بودم. من میخوام دوباره پسر بد بردفورد بشم. با تو...تو پیشم میمونی دیا؟

_تو داری ازم درخواست دوستی میکنی؟

زین: اگه زود نبود درخواست ازدواج میکردم

_زین...

زین: من تا وقتی تو پیشمی خوشحالم.تو پیشم میمونی مگه نه؟

_نمی...نمیدونم زین...منو گیج نکن

دستمو گذاشتم روی شونش و به سمت عقب هلش دادم. اون با تعجب بهم نگاه کرد

_چیه؟؟نمیتونم فک کنم وقتی یه اینچ از صورتم فاصله داری و نفسات میخوره بهم

یه لبخند از روی شیطونی زد و عین بچه ها دندوناشو بهم نشون داد که باعث شد منم بخندم

زین: فک کنم باید هرچه زودتر به الکس زنگ بزنم تا تو بیشتر وسوسه نشدی

چشمامو چرخوندم و اون یه صدای شبیه قهقهه از خودش درآورد که من خیلی وقته آرزوم بود که دوباره بشنومش. بخاطر همین لبخند زدم و اون گوشیشو از توی جیبش آورد بیرون

_اما اگه روشنش کنی میسوزه

زین: این یه گوشی دیگمه.هیچکس به جز تو و مامان شماره این خطمو نداره

_پس...

قبل از اینکه بتونم حرفمو تموم کنم از اونیکی جیبش یه گوشی دیگه درآورد

زین: این مال کاره...این یکی مال تو و مامان

یکیو توی دست چپ و اون یکیم دست راستش نگه داشت و وقتی داشت معرفیشون میکرد هرکدومو میاورد بالا

زین: الان چند روزه این خاموشه

اونی که توی دست چپش بودو آورد بالا

زین: با تو و مامان توی این یکی دو روز با این حرف زدم

دست راستشو آورد بالا

Endless love (persian)Where stories live. Discover now