بقیه روز 2 تا طرح زدم و به روبرت نشون دادم.اون اشکالامو گرفت و بهم گفت هر قسمتو چیکار کنم بهتر میشه.برطبق نظراتش یه طرح دیگه زدم.خواستم برم بهش نشون بدم که آنا اومد توی اتاق
آنا: اولین روز کاریت مبارک
با خوشحالی دستاشو به هم زد و من لبخند زدم
آنا: آماده ای برای رفتن؟
_ساعت کار تموم شد؟
آنا: آره.دیگه میتونیم بریم خونه
_واو..خیلی زود گذشت
آنا: آره برای منم زود گذشت...بریم؟
_بریم
کارامو گذاشتم توی پوشه و گذاشتم توی کشو.رفتم کنار آنا و اون منو برد سمت آسانسور
"خانما...؟"
سرمو برگردوندم و روبرتو دیدم.کت تیرشو پوشیده بود و کیف چرمیشو توی دستش نگه داشته بود
آنا: روبرت
روبرت: میرین آپارتمان مگه نه؟
آنا: آره.تو هم میای؟
روبرت: آره.فک کنم این روزای آخر بخوام کل وقتمو توی آپارتمانم بگذرونم.وقتی برم کانادا دلم براش تنگ میشه
_پس شما هم توی همون آپارتمانین
روبرت سرشو تکون داد
روبرت: تو هم اونجایی دیانا؟
_آره.آنا برام یه واحد درنظر گرفت
روبرت: البته که اون اینکارو کرد.بایدم برای خواهرش این کارو بکنه
آنا یه لبخند مصنوعی زد و سرشو انداخت پایین.دستشو گرفتم و سعی کردم آرومش کنم و اون خیلی جا خورد.اما بعد از چند ثانیه دستمو فشار داد
روبرت: حدس میزنم نباید این حرفو میزدم..ببخشید
صداش خیلی آروم بود و تقریبا به زور کلمه آخرشو شنیدم و همزمان ابروشو داد بالا
آنا: اشکال نداره
آسانسور همون لحظه درش باز شد و یه آقایی با کت شلوار طوسی توش وایساده بود.سرش پایین بود اما به محض باز شدن در سرشو آورد بالا و بهمون نگاه کرد
قلبم یه لحظه وایساد.اصلا انتظار نداشتم ببینمش.الان که به مغزم رجوع میکنم دیدنش اینجا اصلا عجیب نیست.اما حداقل من فک نمیکردم ببینمشکوین: دوباره سلام.سلام دیانا...خوشحالم دوباره میبینمت
دستشو روی موهاش حرکت داد و بعدش باهام دست داد_منم همینطور
کلماتو تقریبا به زور گفتم.انگار گمشون کرده بودم.البته که اون رئیس بزرگه و اینجا هم تحت نظر اونه
روبرت: آنا نمیخوای بری تو؟
آنا: آره..ببخشید
انگار هممون خشک شده بودیم
وقتی به پارکینگ رسیدیم روبرت بعد از اینکه کاملا مودبانه خداحافظی کرد رفت سمت ماشین خودش
بعد از چند ثانیه من و آنا هم با کوین خداحافظی کردیم و رفتیم سمت ماشینمون.که دم در روشن بود و لوک منتظرمون بود
YOU ARE READING
Endless love (persian)
Fanfictionدیانا: فقط تو موندی زین..فقط تو.. زین: من همینجام عزیزم.من مراقبتم دیانا: میترسم زین.خیلی میترسم.از یه روز بی تو میترسم... . . روابطی که توی مرحله آزمایش قرار میگیرن عشقی که شعله های آتشش همرو توی خودش میسوزونه زین راهشو گم کرده آنا گناه کاره لیام ن...