روی زانوهام نشستم و به شکمش نگاه کردم
_بابایی منتظرته.زود بزرگ شو و بیا بیرون عزیزم.دوستت دارم
شکمشو بوسیدمو انتظار داشتم اون برام یه حرکتی کنه اما با فکر اینکه اون فقط چند روزشه خندیدم و آنا دستشو گذاشت لای موهام
آنا: تو خوشحالی؟
_معلومه.چرا نباشم؟ خب اعتراف میکنم اولش خیلی جا خوردم.اصلا انتظار نداشتم. اما الان خوشحالم
از روی زمین بلند شدم و دست آنا رو گرفتم و بردمش سمت آشپزخونه تا صبحونه نصفمونو تموم کنیم
_فکرشو بکن اون اینور و اونور میدوئه و همه چیو به هم میریزه.اون همه کاغذای شعر منو پاره میکنه و همه جا رو خط خطی میکنه.بعد تو میای بغلش میکنی، میخوابونیش، بهش غذا میدی و باهاش بازی میکنی، من میبرمتون بیرون، با هم میریم کنسرت و کلی کار هست که با هم بکنیم.من خیلی هیجان زدم
آنا: من فک کردم تو ناراحت بشی یا اینکه ازم بخوای تا از بین ببریمش
_معلومه که نه.امکان نداره.اون بچه من و توئه.ما نگهش میداریم.فرض کن، میتونیم کل روزو با هم باشیم و خوش بگذرونیم.اون از همین الان که انقد کوچیکه کلی بهم ایده آهنگ داده.من الان کلی آهنگ توی مغزم دارم و میخوام یه کاغذ بردارم و همه رو همینجا بنویسم.خدایا من دارم دیوونه میشم از هیجان
بلند و بی دلیل خندیدم و باعث شدم اونم باهام بدون دلیل بخنده
آنا: لیام محض رضای خدای آروم باش.اون احتمالا طی همین یه هفته اخیر بوجود اومده احتیاجی نیست انقد دیوونه شی.اون فعلا خیلی خیلی خیلی ریزه میزس
صدای زنگ گوشیم لبخندمو جمع کرد و میدونم وقت رفتن رسیده.مطمئنم کلی دم در منتظرم موندن و الان خیلی عصبانین
_عزیزم من دیگه باید برم
آنا: باشه
لباس بلندم هنوز تنشه و من بعد از این صبح پر از خبر دلم نمیخواد فرشته هامو تنها بذارم اما نمیتونم بیشتر از این معطل کنم و تا همین الانشم کلی بدقولم
گوشیمو برداشتم و به دکترم زنگ زدمدکتر: سلام آقای پین چه کمکی میتونم بکنم؟
_سلام.لطفا بیاید خونه من.باید دوست دخترمو معاینه کنید.من دارم میرم سرکار اما شما هرچه زودتر بیاید
دکتر: مشکل خاصی پیش اومده؟
_ما...اممممم..فک کنم اون حاملس.البته باید بیاین و تشخیص قطعی بدین
دکتر: اوه..بله بله..تا 30 دیقه دیگه خودمو میرسونم
_ممنون
گوشیو گذاشتم توی جیبم و کلاهمو برداشتم و برگشتم سمت آنا
_دکتر تا نیم ساعت دیگه میاد.صبحانتو بخور و مراقب خودت باش تا من برگردم
YOU ARE READING
Endless love (persian)
Fanfictionدیانا: فقط تو موندی زین..فقط تو.. زین: من همینجام عزیزم.من مراقبتم دیانا: میترسم زین.خیلی میترسم.از یه روز بی تو میترسم... . . روابطی که توی مرحله آزمایش قرار میگیرن عشقی که شعله های آتشش همرو توی خودش میسوزونه زین راهشو گم کرده آنا گناه کاره لیام ن...