chapter 7

569 56 9
                                    

_مطب میزنی؟

آنا: تو فکرش بودم اما فک نکنم توی آلمان بتونم کاری کنم.میدونی...

_آره.بخاطر "مولر" بودنت

لبخند زد و ادامه داد: شاید توی لس آنجلس بتونم

_واقعا؟

آنا: آره

صدای در باعث شد حرفمون قطع شه

آنا: بله؟

خدمتکار: خانم آقای پارکر اومدن

آنا: گفتی مهمون دارم؟

خدمتکار: بله اما میخوان ببیننتون

آنا آهی کشید و ازم عذرخواهی کرد و توی اتاق تنهام گذاشت
ویبره گوشیم دراومد.گوشیمو برداشتم و با دیدن تصویر زین کم مونده بود از هیجان پس بیوفتم

_سلام عزیزم

زین: سلام عشق.حالت خوبه؟

_آره.تو خوبی؟ دلم برات تنگ شده

زین: منم همینطور

فکر تماس ویدئویی چند بار به ذهنم اومد اما بعد دوباره یادم رفت.خوشحالم که زین اینکارو کرد و حالا میتونم ببینمش
چند دیقه که از حرف زدنمون گذشت آنا برگشت توی اتاق اما کوین هم باهاش بود.آنا با نگاهش ازم عذرخواهی کرد به خاطر آوردن کوین اما من مشکلی نداشتم.به نظرم پسر بدی نمیاد
جوری که آنا نشنوه به زین گفتم گوشیشو بده به لیام
طی این چند روزه که با آنا رفت و آمد داشتیم، فهمیدیم دل ددی گروه بدجور پیش آنا گیر کرده بخاطر همین باید هرچه زودتر براشون دست به کار شیم.چون آنا خیلی وقته ددی رو دوست داره و حالا هم که ددی نسبت بهش بی میل نیست پس نوبت ماست که دست به کار شیم
زین چشمک زد و گوشیشو داد به لیام.قبل از اینکه لیام منو ببینه منم گوشیمو دادم به آنا و اون دوتا با دیدن هم شوکه شدن
کوین بلاتکلیف اون گوشه وایساده بود بخاطر همین رفتم پیشش و سعی کردم یه ذره سر صحبتو باهاش باز کنم.پسر بدی به نظر نمیاد نمیدونم آنا چی ازش دیده که همش بهش میگه رو مخ

کوین: تو انگلیسی هستی؟

_آره.تو بردفورد به دنیا اومدم

کوین: لهجت یه ذره خاصه

_اما تو یه آمریکایی به تمام معنایی

کوین: آخه من توی نیویورک به دنیا اومدم و اونجا بزرگ شدم.برای کار و قرار داد با شرکت پدر آنا مجبور شدم بیام آلمان که با دیدن آنا دیگه واقعا دلم نمیخواد برگردم.اما...اون...میدونی...اون...منو دوست نداره

یه ذره خجالت کشیدم.شاید دلم نمیخواست جلوی من این اعترافو بکنه.نمیدونم شاید چون هنوز انقد صمیمی نیستیم که شنیدن این حرفا برام آشنا باشه

_خب...من نمیدونم چی بگم

کوین: من هرکاری میکنم که تحت تاثیر قرارش بدم اما اون بهم توجه نمیکنه.دختری مثل اون و پسری مثل من آرزوی همه دختر پسراس اما نمیدونم چرا ما نمیتونیم با هم باشیم

Endless love (persian)Where stories live. Discover now