part 6

2.4K 322 10
                                    

همش جلوی در دید میزدم ولی خبری نبود..پوفی کردم و برگشتم داخل..
+اقای هولمز..اینجوری نمیشه..ساعت شیش عصره ولی هیچ خبری نیست..
-اگه یکم از وسایلارو نگه میداشتی واسه الان، الان بیکار نمیموندی..
اون گفت درحالی که تکیه داده و بود و با آرامش روزنامه میخوند..
+پس من میرم استراحت میکنم..اگه مشتری اومد صدام کنین.

.
اتاق شیرونی چوبی..!؟ خدایا این معرکست..با اینکه کوچیکه ولی همین کوچیکیش و یه تخت چوبی با یه ملافه ی تمیز سفید بی نظیرش کرده..امیدوارم شاگردش دیگه برنگرده و من قول میدم کار اشتباهی نکنم و تا آخر اینجا بمونم.
خودمو پرت کردم رو تخت..به پنجره ی رو به روم که روشنایی از اون چهار مربعش اتاقو روشن میکرد زل زدم..
با اینکه طبقه ی بالا بود ولی عجیب خنک بود..دلم نمیخواست اون لامپ پرمصرف زردو روشن کنم..این روشناییه نسبی رو ترجیح میدادم. ملافه رو کشیدم روم و خودمو مچاله کردم تا بخوابم..

.
خیلی تاریک شده بود..گوشیمو از رو میزکوچیکه کنار تخت برداشتم تا ساعتو چک کنم..که با دیدن یه تماس از دست رفته روی صفحه گوشیم چشمامو کامل باز کردم..اونقدر عمیق خوابیدم که متوجه صدای زنگ گوشیم نشدم..لیام بود..خدای من..اون یک ساعت پیش زنگ زد.
سریع باهاش تماس گرفتم..
-بله!
+الو..لوییم.
-فکرکردم شماره ی اشتباه بهم دادی.
+نه. ببخشید خواب بودم..
-کجایی؟!
+تو یه مغازه..کار پیدا کردم.
-پس کار پیش من چی میشه؟
+میتونم به هردوش برسم.
-بیا به این آدرسی که بهت میفرستم.
+باشه.
یه لباس خوب در آوردم و پوشیدم رفتم پایین..کسی نبود..کنار در خروجی یه یادداشت دیدم " من میرم مغازه ی دوستم اگه میری بیرون درو قفل کن. -هولمز "

.
اینجا دیگه کجاست؟!
سالن بیلیارد؟!!
جا قحط بود؟!
رفتم تو..درست جلوی در دو ردیف پله بود یه ردیف میرسید به زیرزمین که نزدیک سقف یه تابلو داشت که روش نوشته بود" بیلیارد " یکی هم میرفت طبقه بالا ولی هیچ تابلویی نداشت..
رفتم پایین..
صدای بلند آهنگ که ریتم تقریبا آرومی داشت با سرو صدای توپ های بیلیارد آمیخته شده بود..میز های بیلیارد با فاصله های زیاد و تقریبا بی نظم کنار هم چیده شده بودن..دور اکثر میزا شلوغ بود..رفتم جلوتر..چشمم به اون طرف سالن افتاد که مثل قمارخونه ی کوچیک بود با تعداد زیادی میزهای یدست مشکی با صندلی های مشکی..منظرش فوق العاده بود..مشخص بود خوراک آدمای پولداره..
برای اینکه برم اون سمت باید از بین چنتا میز دیگه مخصوص بازی رولت بود میگذشتم..درست مثل یه کازینو بود و هرکس هم هرچیزی که میخواست میتونست بازی کنه و احتمالا همه ی بازی ها شرط بندی داشتند..
رفتم پشت یکی از میزهای خالی نشستم نگاه کردن بازی بقیه واقعا لذت بخش بود..فضای کم نور و مناسب با آدمای خاص و حرفه ای..حتی بعضی وقتا به جای بازیشون محو تیپ و لباس و تتوهای عالیشون میشدم..

لیام با تیپ خاص خودش وارد سالن شد همینطور که جلو میومد دنبال من میگشت..بلند شدم دستمو بردم بالا تا متوجهم بشه..اون منو دید اومد سمتم و باهم نشستیم بهم لبخند زد و گفت: خیلی ازینجور جاها خوشت میاد نه؟!
+اینجا واقعا خیلی خوبه..ولی چرا نرفتیم بوسکتس؟!
-آوردمت اینجا تا باهم بازی کنیم و یه سری نکات حرفه ای و بهت یاد بدم حتی لازم بشه باید تقلب کردنم یاد بگیری که هم بتونی بفهمی طرف مقابلت چه کلکایی بهت میزنه و هم خودت به موقع ازش استفاده کنی..پس حالا حالاها باهم کار داریم نمیشه که بریم اونجا و اونا بهمون شک کن!!
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم..
-خب خوبیش اینه که اونجا بیشتر روی پوکر تمرکز میکنن و کار ما راحت تره..
+آره خب خودمم فقط پوکر بازی میکنم.
-خوبه..پس آشنایی داری باهاش..اینجوری وقت کمتری صرف میشه.
از کنار تخته نرد جعبه ی کارتارو برداشت و کارتارو از توش درآورد دو دست برشون زد..کاملا تمیز و حرفه ای..
-چطوره با پول کم شروع کنیم تا یه شناخت ازهم داشته باشیم؟!
با همون ژست همیشگی قبول کردم..لبمو جمع کردم و ابروهامو دادم بالا و سرمو تکون دادم..
دو تا کارت به من داد دو تا برای خودش و پنج تا هم گذاشت وسط..این فقط یه بازی معمولی بود با شرط بندی خیلی کم و مهم هم نبود که کی میبره..ولی من از همون لحظه ی اول استرس گرفته بودم..اون همه بازی کردم حتی تو ریسکی ترین لحظه ها یا وقتایی که میدونستم دارم میبازم هم انقدر استرس نمیگرفتم..فقط به خاطر اینکه روبه روی لیام بودم دلم نمیخواست از انتخاب من پشیمون شه..لبخند اون وقتی که داشت به کارتاش نگاه میکرد منو عصبی میکرد..فقط حواسم به این بود که عادی رفتار کنم طوری که نمیتونستم رو کارتای دستم تمرکز کنم..چشمامو گرد کردم و نفس عمیق کشیدم و به کارتام زل زدم..کاملا ناامید کننده بود..به سه تا کارت رو شده ی روی میز نگاه کردم خوشبختانه اگه خوب بازی کنم میتونم دستو عوض کنم..

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now