season 2, part 10

1.2K 181 11
                                    

میترسیدم نکنه اون تو کسی بوده باشه سرمو خم کردم تا ببینم که لویی سرشو آورد بیرون و سریع رفت داخل..محتاطانه بلندشدم و خیلی عادی به اطراف نگاه کردم و تو یک ثانیه رفتم تو..
اتاق نسبتا تاریک بود ولی کوچیک..
+لویی میکشمت..
-دیدی گفتم..به نظر میاد اینجا قبلا محل چک و بازرسی کردن کسایی که به ملاقات میان بوده..ببین این میز..
+اینجا خیلی داغونه..انگار خیلی وقته کسی توش نیومده..
از کنارش رد شدم و دستگیره ی دری که اون سمت قرار داشت رو کشیدم..قفل بود..دستم گردو خاکی شد همون طور بود که فکر میکردم..
-دیدی چی کشف کردم..؟!
پوزخند زدم و رفتم سمتش..
+هنوز خیلی چیزا درونت هست که باید کشف شه..

با پوزخند اومد نزدیک و دستاش تو یه لحظه دور گردنم حلقه شد و شروع کرد به گاز گرفتن پایین گردنم..اون رو پنجه ی پاش ایستاده بود..با دستام پشتشو گرفتم و به طرف بالا میکشوندمش و سرمو خم میکردم تا بتونم گوششو گردنشو ببوسم..
میترسیدم که رسوایی بزرگی به بار بیاریم ولی هرچی بیشتر پیش میرفت بیخیال تر میشدم و فقط میخواستم حسش کنم..
اون دستاشو از گردنم ول کرد و آروم کشید تا پایین انقدر که پایین کشیده شدن شلوار و باکسرمو حس کردم..اون زانو زد و با تعجب و نگرانی نگاش کردم..
+لو تو مطمئنی؟! اینجا..
-هری خواهش میکنم ساکت باش..
یه دستمو به میز تکیه دادم و با یه دستم موهای نرم لویی رو نوازش میکردم و انگشتامو بینشون بازی میدادم..
نمیتونستم بیشتر ازین تحمل کنم..
+لویی..کافیه..
بلافاصله بلند شد و گونه هامو گرفت و حالا با زبونش شروع کرد به بازی کردن با لبام..تو این فاصله دستمو رو کمرش میکشیدم که خودش دستاشو گذاشت رو دستامو شلوراشو کشید پایین و برگشت و به میز تکیه داد..
+لو..لویی..من..
-هری لطفا..من بهش نیاز دارم..
اره ما هردومون نیاز داشتیم..اقلا اینطوری میتونستیم حس جدایی و دلتنگی رو کمتر کنیم و طاقتمون رو بیشتر..

آروم واردش شدم..نمیخواستم زیاد اذیت شه اینجا هیچ امکاناتی نبود اونم تو این فضای تنگ و وقت تنگ البته نه به اندازه ی لویی..
+لویی خوبی؟!
چیزی به جز آه و ناله نشنیدم..علی رغم میل باطنیم دستمو گذاشتم رو دهنش که صداش بلند نشه..انگشتمو کردم تو دهنش..با فشاری که با لباش به انگشتم وارد میکرد میفهمیدم چه دردی میکشه..
آروم عقب عقب آوردمش و روی نیمکتی که کنار در بود نشستم..اون نمیتونست کامل روم بشینه ولی با تکیه دادن دستش به شونم بهم مسلط شد..من حتی از پشتم میتونستم کل بدنشو تو دستام بگیرم..در اختیار گرفتن جسمش واسم کاری نداشت همونطوری که با زمزمه کردن تو گوشش، روح و فکرش رو هم درگیر خودم میکردم..

اون داشت لذت میبرد ولی نمیدونست که با هر دادی که میزنه قلب من میاد تو دهنم..
+لویی محض رضای خدا داد نزن..
چشماشو بست و آروم ناله کرد..سرشو به شونم تکیه داد و نفسشو داد بیرون..سرشو چرخوند به سمتم..ناخودآگاه به سمت لبای بازش رفتم..گرمی و شیرینی زبونش باعث شد کاملا توش خالی شم..
هردو نفس نفس میزدیم و در حالی که لبخندامون پر رنگ تر میشد به هم دیگه خیره شده بودیم..
صدای بلندی که از بلندگو خارج شد هردومون رو به خودمون آورد..
"وقت ملاقات به اتمام رسید"

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now