season 2, part 18

1.1K 158 7
                                    

گل هایی که با خودم آورده بودم رو هرچند تقریبا کوچیک بودن، کنارهم قرار دادم و با یه نخ کوچیک بستمشون..
با صدای بوق ماشین زود رفتم سوار شدم..

.
پاهامو تکون میدادم و به گلای تو دستم خیره شده بودم..به این فکر میکردم که هری با دیدن باباش خیلی خوشحال میشه..
وقتی هری اومد همراه آقای رابین بلند شدم..
اون با تعجب در حالی که میخندید به طرف آقای رابین اومدو اونو تو بغلش کشید..نمیتونستم با دیدن این صحنه لبخند نزنم ولی وقتی هری اومد طرف من سعی کردم اخم کنم و نخندم چون نمیخواستم فکر کنه حالا همه چی درست شده و من به حرفش گوش کردم..
نشستیم..اون داشت با باباش احوال پرسی میکرد..ولی چشمش همش به گلا میفتاد و دوباره به باباش نگاه میکرد..
تا اینکه طاقت نیاورد و بهم نگاه کرد..
-اون گل ها..
+اامم..خب..بیا..واسه توئه..از باغچتون کندم.
با خوشحالی خندید و گلارو تو جیب لباسش گذاشت طوری که همشون نمایان بودن..
-کاش پژمرده نمیشدن و تا آخر باهام میموندن..
+اگه خوب ازشون مراقبت کنی پژمرده نمیشن..
-لویی اونا قطع شدن هرکاری کنم پژمرده میشن..
+خیلی خب..ازم نمیخوای که هربار میام دیدنت واست گل بیارم؟!
درحالی که بهم زل زده بود لبخندشو بزور کنترل کرد ولی چال هاش واضح تر از چیزی بودن که نخوان خندشو لو بدن..
_شما دوتا..!
آقای رابین درحالی که با تعجب و لبخند نگاهمون میکرد گفت.
-اامم..خب نگفتین چرا دوتایی اومدین اینجا؟
+مگه تو به فرنک نگفتی که من برم پیش آقای رابین؟
-ها؟! اامم..چرا چرا من گفتم..ولی چرا برگشتین؟
_لویی قراره اینجا کارشو عوض کنه..اون به کنده کاری و مجسمه سازی علاقه داره پس منم هرچی که لازم بود رو آوردم تا تو مغازش کارشو انجام بده..

سرمو انداختم پایین و لبخند زدم..
هری در حالی که به باباش گوش میکرد با لبخند یه نگاهیم به من مینداخت ولی من قیافه میگرفتم و نگاهمو بین اطرافیان تغییر میدادم..نمیدونستم از خجالت بود یا داشتم مثلا بهش بی محلی میکردم ولی میتونستم بفهمم که با این کارم بیشتر خندش میگیره..
-بابا لطفا یه فکری به حال اون قمارخونه هم بکن..فکر نکنم دیگه بشه رو اونجا حساب باز کرد..
_اونجا دست شماست..حالا میخواین از الان یه فکری به حالش بکنین یا وقتی هری آزاد شد یه کاریش بکنین.
-ممنون واقعا..
_هری اینجا خیلی سخت میگذره؟!
+نه. اتفاقا خیلی هم بهشون رسیدگی میکنن..
-لویی!
+حتی منم ترجیح میدم بیام اینجا..
-لویی!من بعید میدونم پسر لجباز و یه دنده ای مثل تو دلش بخواد واسه دستشویی رفتنم اجازه بگیره..
+نه اینکه آدم خودخواهی مثل تو دلش میخواد!
_بس کنین..پاشو بریم لویی کار داریم..

موقع برگشت همراه آقای رابین رفتیم که ابزارآلات ضروری و مهم رو هم بخریم..
توی مغازه سروصدای اره و بوی خوب چوب پیچیده بود..من از روی مجله ای که دستم بود طرح های خوب و مبتدی رو انتخاب میکردم تا آقای رابین چوب رو به همون اندازه برش بده..
-خب دیگه فعلا کافیه..اول این چند تارو درست کنیم بعد بقیه رو انجام بدیم..
مثل قبل تراش کاری به عهده ی من بود و کنده کاریو آقای رابین انجام میداد..
-لویی بیا اینجا..کنده کاری مهم تره باید یادبگیری..
اول کنارش نشستم و با دقت و علاقه نگاه میکردم که چطور با ابزار تو دستش روی چوب حالت ایجاد میکنه.. درست مثل وقتی که مداد رو تراش میکنیم، ورقه های فر خورده ی کوچیک چوب روی میز میریخت..
آقای رابین تیغ رو دست من داد تا کار اونو تکرار کنم..یجورایی میترسیدم چون اگه اشتباه میکردم یا باید طرحو عوض میکردم یا کلا قید اون چوبو میزدم..دستم که راه افتاد فهمیدم کار زیاد سختیم نیست..

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now