+بله آقای پین؟!
-همین الان بیا بار.
+ولی تازه ساعت پنجه..
-گفتم بیا. من تو ماشین منتظرتم.
.
.
+سلام..آاا..الان زود نیست؟!
-ساعت شیش شد..تام بهم زنگ زد گفت چند نفر از آدمای رئیس اینجا، اومدن یا منتظر یارهای قبلیشونن یا منتظر حریف جدیدن..تا حریف پیدا نکردن باید بری تو و باهاشون بازی کنی..
+من که نمیشناسمشون.. از کجا بفهمم؟!
-تام اونجاست بهت اشاره میکنه کجا بری.
+ولی چرا باید با اونا بازی کنم؟!
-اونا دارن دنبال آدمای جدید میگردن و ازبینشون اونایی که بازیشون خوبه رو به رئیسشون معرفی میکنن..تو باید الان خودتو نشون بدی.
استرس تمام وجودمو گرفت..دهنم باز مونده بود دستام لرزش کمی داشت آب دهنمو قورت دادم..
+ولی من..من نمیتونم..چرا انقد زود؟!
-ما دیروز یه عالمه کار کردیم..نگران نباش..شرط اول اینه که فقط خونسرد باشی یادت نره..حالا برو تا دیر نشده.از ماشین پیاده شدم..قلبم محکم میزد..رفتم تو..از پله ها که رفتم بالا با دیدن تام یکم آروم شدم رفتم سمتش خیلی طبیعی رفتار کردیم بهم اون میزی رو نشون داد که دو نفر نشسته بودن..رفتم سمتشون..فهمیدن که واسه بازی رفتم تحویلم گرفتن..آدمای بداخلاقی نبودن همین باعث میشد استرسم کمتر شه..
بازی داشت خوب پیش میرفت و شانسم امروز خوب بود و اعتماد به نفسم زیاد شده بود..منتظر بودیم کارتارو پخش کنه..قلنج گردنمو شکوندم و چشمم سمت پله ها ثابت موند..
سه نفر داشتن از پله ها میومدن بالا..مرد جلویی یه مرد قد بلند بود که موهای تقریبا بلندش رو شونه هاش ریخته بودن..
یقه ی پیراهن سفیدش طوری باز بود که یکم از تتوی روی شکمش و تتوهای روی سینش با یه گرنبند صلیب نمایان بود..
چشمام سر خورد به سمت شلوار مشکی تنگش..
با دستش که تو هرانگشتش یه انگشتر بود دور لبشو تمیز کرد..صورتش با اخمی که روی چشمای سبزش سایه انداخته بود طوری منو جذب خودش کرده بود که متوجه نشدم حریفام منتظرن تا من کارتامو از رو میز بردارم و به بازی ادامه بدم..تمرکزمو از دست داده بودم ولی نذاشتم بهم مسلط شن ولی همچنان با نگاهم اطرافو دید میزدم تا ببینم اونا کجا رفتن ولی خبری ازشون نبود اصلا نفهمیدم کدوم سمت رفتن..بیخیالش شدم و سعی کردم بازی رو تو دستم بگیرم..این بازی خیلی واسم مهم بود..میدونستم لیام بیرون منتظرمه و این دل گرمیه بزرگی واسم بود..
Harry :
با اینکه زود اومدم ولی شلوغه..
+بریم اون گوشه..نمیخوام زیاد تو دید باشم..
-کسی به پشت پله توجهی نمیکنه.
+همه چی روبه راهه؟
-بله رئیس.
+افراد ما پشت کدوم میز هان؟!
-یکیش همین نزدیکست که با حریف قبلیش داره بازی میکنه..یه میز اون آخره که الان بازیشون تموم شده و دارن میرن...و اون میز وسط هم..دوتاشون از بچه های مائن اون یه نفره دیگه هم جدیده.
+اونی که سیگار دستشه؟!
-بله.
+خیلی خوب..
توی اون ژاکت مشکی که خط های راه راه آبی توش داشت با اون چتریای قهوه ایه بهم ریخته کم سن و سال به نظر میومد..ولی از ژست نشستنش و طرز سیگار تو دست گرفتنش معلومه اعتماد به نفس بالایی داره..واسم جالب بود ببینم در حدی هست که بتونه افراد منو ببره!؟
YOU ARE READING
jackpot (L.S) [Completed]
Fanfiction"قمار فقط یه باتلاقه. کافیه گوشه ی پات بیوفته توش تا تورو تا عمق وجودت تو خودش خفه کنه زرنگ باشی دیرتر خفه میشی... احمق باشی زودتر..."