بهم گفت که منتظر بمونم تا هری رو بیاره..
اتاق تقریبا تاریک و خالی بود فقط یه میز با دوتا صندلی وسط گذاشته بودن و دو تا مهتابی که نور زیادی نداشتن..
صدای باز شدن در تو اتاق پیچید..سریع برگشتم..با دیدنش قلبم ریخت..سرباز اونو با دستبند آورد تو..سرش پایین بود و با ناراحتی نگاهم میکرد..حتی لباسشو عوض نکرده بودن..موهاش بهم ریخته و کثیف شده بود..
سرباز دستشو ول کرد و اون اومد سمتم..
متوجه گرمای اشکی که رو گونم ریخت، شدم..با دستم پاکشون کردم و رفتم جلو و با تمام وجودم با تمام دلتنگیام بغلش کردم..نمیتونستم ازش جدا شم ولی وقت زیادی نداشتم میخواستم باهاش حرف بزنم..میخواستم دوباره صداش تو مغزم ضبط بشه..
با شنیدن صداش قلبم آروم گرفت و از بغلش جدا شدم..
-لویی..!
چشماش درخشان و سبز ولی تر بود..
-منو ببخ..
+تو منو ببخش هری..من واقعا متاسفم..واقعا نمیدونم چطور تا حالا دووم اوردم و نیومدم که ببینمت..من فقط از دستت عصبانی بودم.
-تا الانشم دووم نیاوردی..مگه بهت نگفتم قوی باش! مگه بهت نگفتم دیگه با خودت اینجوری نکن؟!
+من حالم خوبه..از این به بعد تو باید قوی باشی..هری اصلا نگران نباش منو آقای هولمز از اینجا نجاتت میدیم..
-لویی تو داری سعیتو میکنی ولی اگه چیزی درست نشد ناراحت نباش باشه؟
+درست میشه هری..ما میتونیم سند بذاریم.
-آخه مگه تو سند داری؟
+سند مغازه هست..
-ولی اون..
+اقای هولمز خودش پیشنهاد داد..تو کاری به این کارا نداشته باش..فقط مراقب خودت باش..راستی سرکار گفت اگه وکیل سراغ داریم زودتر اقدام کنیم.
پوفی کرد و رفت نشست..با تعجب و نگرانی نگاش کردم و رفتم روبه روش نشستم..
+چیشد؟! تو خوبی؟
-دلم نمیخواست بابام باخبر شه..ولی مجبوریم بهش بگیم..
+میخوای یه چیز دیگه بهش بگم تا نفهمه اومدی زندان؟!
-لویی بحث یکی دو هفته نیست بحث یک ساله..تازه اگه بحث وکیلم باشه باید به وکیل بابام خبر بدی تا بیاد.
-میخوای بگردم یه وکیل دیگه پیدا کنم؟
-نه اون خیلی ماهره..ولی لیام زرنگ تر از این حرفا بود فکر نکنم وکیلمم بتونه بدون مدرک ازم دفاع کنه..آروم دستاشو گرفتم و سعی کردم با نگاهم یکم آرومش کنم..دستاشو کشید و محکم زد رو میز و بلند شد و با تعجب نگام کرد..
ترسیدم و سریع بلند شدم..
-فاک!
+ترسیدم لعنتی..چته؟
-حالا چه غلطی بکنم؟!
+هری بگو چی شده الان سرباز میاد..
-هیچی..
+هری.
صدام تو اتاق پیچید..واقعا عصبی شده بودم..نمیدونستم بازم داره به خاطر من پنهون کاری میکنه یا به خاطر چیز دیگه..
-اگه پرونده ی قبلیم بیاد وسط..دیگه بدتر از این نمیشه..
+پرونده ی قبلی؟!
-اره من قبلا پرونده داشتم..جرمش کمتر از این یکی نیست..
+مگه تو قبلا چیکار کردی؟!
-لویی الان وقت توضیح نیست قول میدم زود بهت بگم فقط فردا حتما برو پیش بابام..قضیه رو کامل براش تعریف کن و بگو به وکیلم بگه بیاد یه کاری برام بکنه وگرنه یک سال میشه دو سال یا شایدم سه سال..
خیلی هل کرده بود..داشتم از اضطراب میمردم..
+هری..محض رضای خدا راستشو بهم بگو..
در باز شد سرباز اومد جلو و دستشو به دست هری حلقه کرد و آروم کشیدش تا ببرتش..هری یه لحظه ایستاد و با نگرانی نگام کرد..
-فقط کاری که بهت گفتمو بکن..
با سرباز رفت و من با یه مغز پر از سوال و دلی پر از دلشوره سرجام خشکم زد..
وای خدا..ای کاش من جای اون دستگیر میشدم..دلم میخواست از بدشانسیم بلند داد بزنم..
YOU ARE READING
jackpot (L.S) [Completed]
Fanfiction"قمار فقط یه باتلاقه. کافیه گوشه ی پات بیوفته توش تا تورو تا عمق وجودت تو خودش خفه کنه زرنگ باشی دیرتر خفه میشی... احمق باشی زودتر..."