season 2, part 19

1.1K 147 25
                                    

Harry:
مجسمه ی کوچیک ولی زیبارو درست کنار لیوان کوچیک پر از آبی که گل هارو توش گذاشته بودم، قرار دادم..
با لبخند گل های رنگ و رو رفته رو نوازش کردم..
-دیگه داره حسودیم میشههه..
خندیدم و به طرف لوگان برگشتم..
+به چی؟!
-به اینکه یکی اون بیرون همش به فکرته و دوستت داره..
+همون یه نفر باعث میشه الان بیشتر از تو عذاب بکشم..
-چرا عذاب؟ به این فکر کن که بالاخره یه نفر بیرون منتظرته..
+ولی هربار با دیدنش انتظار کشیدن واسم سخت تر میشه..
-اینم حرفیه..
ضربه ای به شونم زد و رفت که بخوابه..

همه جا ساکت بود ولی تو ذهنم جنگ بود..تمام حرفای لویی مثل نوار در حال پخش بود..
"تو بی گناهی هری"
"دلم میخواد فقط با تو اونجا زندگی کنم"
اره..من بی گناه بودم..
من بی هیچ دلیلی دارم تاوان میدم..سه سال زمان زیادیه..من به خاطر کاری که نکردم و اشتباهی که مرتکب نشدم الان تو این چهارچوب زندانی شدم..
لویی درست میگفت..
نمیتونم بگم اتفاقیه که افتاده..سرنوشت آدما تغییر میکنه یعنی این خود آدما هستن که مسیر زندگیشونو عوض میکنن..نمیتونم خودمو دست زمان بسپرم که مثل باد منو به هرطرف که میخواد ببره..
درگیریه فکرم در مورد بی گناهیم کم بود که فکر لوییم بهش اضافه شد..
تمام حرکاتش..
گریه هاش..
خنده هاش..
عصبانیتش..
منو هر لحظه بی قرار تر میکرد..
تا حالا تمام فکرم این بود که لویی از دوریم آسیب نبینه چون این من بودم که اونو به خودم وابسته کردم، ولی حالا که لویی تقریبا به این وضعیت عادت کرده این منم که از این وضعیت خسته شدم..انقدر جلوی خودمو گرفتم که قوی باشم، حالا یه دفعه احساساتم فوران کرد..

وقتی به گلای پژمرده نگاه میکردم میتونستم حدس بزنم که بعد از سه سال منم مثل اونا پژمرده و شکسته پیش لویی برمیگردم..
وقتی به پرنده ی چوبیه کنارش نگاه میکردم میتونستم حدس بزنم تا وقتی که در قفسمو باز نکنن نمیتونم آزادی رو حس کنم..
وقتی دستای کوچیک لویی رو تو لحظه ای که با لبم در تماس بود به یاد میاوردم دلم میخواست دقیقا الان و تو این لحظه دوباره دستاشو تو دستم میگرفتم و روی قلبم میذاشتم تا این تپش قلب لعنتیمو کمتر کنه..
با اینکه فکم منقبض شده بود و دندونام بهم قفل شده بودن ولی نتونستن جلوی ریزش اشکامو بگیرن..

.
-هری تو حالت خوبه؟! چند روزه نرمال نیستی..!
+یکم سرم درد میکنه..
-رنگتم زرد شده میخوای صدا کنم بریم پیش پزشک؟
نفس عمیق کشیدم و از تختم اومدم پایین..دستامو رو صورتم کشیدم و روی تختم نشستم و لوگان درست مقابلم قرار داشت..
+لوگان..یه بار دیگه اون ماشینی که باهاش رفتی دادگاه رو واسم توصیف کن..
-یه ماشین بزرگ مشکی که پشتش مثل اتاق انفرادیه اینجا بود با این تفاوت که پنجره ی حصاریش بزرگ تر بود..
+شما دوتا تنها پشت نشسته بودین؟
-اره هردو دستبند داشتیم ولی چون میرفتیم دادگاه زیاد سخت گیری نکردن و به پاهامون قفل نزدن..ولی اون دو نفر میتونستن از شیشه ای که بینمون قرار داشت پشتو ببینن..چرا داری اینارو میپرسی هری؟!
+خب راستش اون روز تو سلف غذاخوری وقتی در موردش گفتی خیلی ساده به نظرم اومد..الانم که دقت میکنم یه ماشین با دوتا محافظ..وسط خیابون دور افتاده..! خیلیم بد نیست..
-چی داری میگی؟! چه ربطی داره؟!
+میدونی لوگان..من خیلی فکر کردم..تو راست میگفتی آدم اگه بمیره راحت تره تا اینکه تو این خراب شده عمرشو هدر بده..اونم بی گناه!
-به قول خودت اتفاقیه که افتاده..چیکار میتونیم بکنیم؟!
+میتونیم سرنوشتمونو عوض کنیم..
-مثلا چیکار؟!
+فرار.

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now