Louis:
هری داشت با دستبندهایی که دور مچشو قرمز کرده بودن ور میرفت..رفتم سمتش دستاشو گرفتم و یه نگاه بهشون انداختم..
+صبرکن ببینم میتونم با وسایل های اینجا بازشون کنم..
یه تیکه چوب نازک و کوچیک برداشتم فکرمیکردم راحت باشه خیلی باهاش کلنجار رفتم ولی نمیشد..اون دستبند واقعا پیچیده بود..
ابزار کنده کاری میتونست کمک کنه..اونی که نوک تیز تر بودو توی قفل انقدر چرخوندم تا بالاخره باز شد..
مچش خیلی قرمز شده بود دستمو روش کشیدم و ماساژش دادم هری با لبخند یه نگاه به من مینداخت یه نگاه به مچش..
-لویی..من باید برم بیرون.
+کجا میخوای بری؟ الان خطرناکه..
-نه چه خطری؟ اگه همین الانم خبر به زندان رسیده باشه دو روز طول میکشه دنبال سرنخ بگردن..تا یه هفته نتونن چیزی ازم پیدا کنن بیخیال میشن..
+نه هری تو مطمئنی بیخیال میشن؟
-لویی من که دزد بانک یا قاتل زنجیره ای نیستم تا ابد دنبالم بگردن..وقتی سرنخ پیدا نکنن پرونده به حالت تعلیق درمیاد..
+حالا الان کجا میخوای بری؟
-باید یه نفرو ببینم..انقدر بیخیالم نمیشه شد..
+لباساتو آوردم بریم بالا بهت بدم...
-همه ی لباسام اینان؟!
+اکثرشون رو آوردم..
-آههه خدا لباسام..لعنتی دیگه حالم داشت از این لباس بهم میخورد..
+میخوای اول پایین دوش بگیر بعد لباساتو عوض کن..
دکمه های لباسشو تا نصفه باز کرده بود ولی با حرف من مکث کرد و یه بشکن زد..
-آره..پس لباسامو بیار برام.
رفتیم پایین و از کنار لوگان رد شدیم..هری مکث کرد و برگشت سمتش..آروم نشست دستاشو برد زیر گردن و زانوی لوگان تا بلندش کنه..
-میبرمش تو اتاق که روی تخت بخوابه..اینجا خیلی سخته.
پشت سرش رفتم تو اتاق و سریع یکی از تیشرتامو گذاشتم زیر پاش که اگه خون ریزی کرد تختمو کثیف نکنه..هری با پوزخند و چشمای تنگ شده نگام کرد..
-خیلی خب اگه کثیف شد خودم میشورمش..
+لازم نکرده..الان میتونی بری پایین خودتو بشوری..
از پله ها میرفتم پایین و هری پشت سرم میومد وقتی حرف میزد میتونستم خنده ی مخفیشو حس کنم..
-رو همه ی وسایل هات انقدر حساسی؟
+آره مخصوصا اگه فقط یدونه از اون تو دنیا وجود داشته باشه و اون مال من باشه..
کنار پله ایستاد از روی تعجب اخم کردو لبخند پررنگی زد که فهمیدم متوجه منظورم شده..
+بیا دیگه..لباساتم همینجا میندازم...
-لویی..!
اون لباساشو پوشیده بود پوستش سفید شده بود و درحالی که چال لپ سمت راستش مشخص بود، با قیافه ی منتظر و با اون موهای خیسش بهم نگاه میکرد..
-حوله داری؟!
چندتا پلک زدم و خودمو جمع کردم..
+اه اره..صبرکن..رو میز نشسته بودم و پاهامو تاب میدادم تا اون کارش با آینه و حوله تموم شه..
+اونجا بهتون آینه نمیدادن؟!
-چرا داشتیم..چطور؟
+یجوری خودتو نگاه میکنی که حس کردم قیافه ی خودتو تو این چند ماه فراموش کردی..
برای آخرین بار دستشو لای موهاش برد و اومد سمتم دستاشو روی پاهام گذاشت و با پوزخند بهم زل زد..
-تو هیچ وقت نمیفهمی که آدمای خوشگل از نگاه کردن خودشون سیر نمیشن..
+آره اونا حتی بقیه رو هم گرسنه میکنن..
صورتشو بهم نزدیک تر کرد..
-ااممم پس علت گرسنگیمو فهمیدم..
قیافمو کج و کوله کردم و هولش دادم عقب..
+تاحالا که داشتی بهم متلک مینداختی..
-نهههه..
با اینکه همش هولش میدادم ولی خودشو بهم میچسبوند تا آخر خستم کرد و دستشو دور کمرم حلقه کرد سعی کردم به اون قیافه ی لوس نخندم و همچنان جدی باشم اونم قیافش جدی شد و با دستاش صورتمو تو دستش گرفت..
-باید برم عزیزم..
نه تنها نمیتونستم لبای گرمشو رد کنم و مانع بشم که منو نبوسه بلکه همیشه تسلیمش میشم و دلم میخواد دیگه هیچ وقت لباشو از روی لبام برنداره..به خاطر همین همیشه بهم اجازه میده خودم دستامو از دور گردنش جدا کنم..
YOU ARE READING
jackpot (L.S) [Completed]
Fanfiction"قمار فقط یه باتلاقه. کافیه گوشه ی پات بیوفته توش تا تورو تا عمق وجودت تو خودش خفه کنه زرنگ باشی دیرتر خفه میشی... احمق باشی زودتر..."