part 11

1.9K 296 38
                                    


رو تختم دراز کشیده بودم..ساعت دو شده بود و من خوابم نمیبرد..تو خیابون سکوت مطلق بود..نگاهم از پنجره به آسمون بود..باد خنکی میزد و اتاقم با نور ماه روشن شده بود..یاد اون شبی که اون احمق اومده بود و منو ترسونده بود افتادم..ناخودآگاه خندم گرفت و به فکرش افتادم..گوشیمو برداشتم شمارشو گرفتم..مشتاقانه منتظر جوابش بودم که با شنیدن صدای خواب آلودش لبمو گاز گرفتم و تازه یادم افتاد که ساعت دوی شبه..
+آاا..ببخشید..آقای استایلز؟!!
-کیه؟!
+من لویی ام.
-چیشده؟
+میخواستم بپرسم..امم..فردا بازی ساعت چنده؟!
-اگه فردا هم زنگ میزدی، بهت میگفتم..
+ببخشید من نمیخواستم بیدار..
-اوه..الان فهمیدم..تلافی اون شبو در آوردی اره؟!
+نه نه..من واقعا حواسم به ساعت نبود..
-پس باید منتظر یه انتقام بزرگ تر باشم..!
+من اهل انتقام نیستم.
-از چشمای آبیت مشخصه چقدر با گذشت و مهربونی..
چند ثانیه سکوت بینمون حاکم شد..نمیدونستم چی بگم..تشکر کنم یا از اون تعریف کنم؟!
-خب..اامم..فردا غروب بیا اینجا تا ببینم کی حریفت حاضر میشه..
+باشه..اامم..شب بخیر.
-خوب بخوابی.
قطع کردم ولی دلم یجوری بود..
اون خیلی خوب بود..نمیتونستم باور کنم اون همون آدمیه که لیام واسم توصیف کرده..
نمیدونستم فقط با من اینجوریه یا با بقیه هم همینطوریه..
نمیدونستم من از چیه اون آرامش میگیرم ولی فکر میکنم وقتی پیششم چشماش و وقتی باهاش حرف میزنم صداش این حسو بهم میده..

.
حالا هر دفعه که پامو میذاشتم اینجا به جای اینکه برم طبقه بالا اول تو بار یکم منتظر میموندم بعد مشتاقانه برای دیدن رئیس میرفتم اتاقش..
کسی تو اتاق نبود..یکم گشت زدم و تابلوهای روی دیوارو نگاه کردم..نزدیک میزش شدم..برگه های زیادی روی میز ریخته بود..یواشکی با دستم زیرو رو میکردم تا ببینم چی نوشتن..یه لیست بود که روش اسامی نوشته شده بود..جلوی هرکدوم مبلغ دریافتی و پرداختی که همشون نسبت خاصی داشتن، نوشته شده بود..حدس زدم همون لیست افرادین که واسش کار میکنن و نسبت مبلغ پرداختی به دریافتی دقیقا هفت دهم بود ولی اسم من پایینش نبود..شاید منتظر بود کار من تموم شه بعد..اون برگه فقط یه سری از افرادو نشون میداد من باید دنبال بقیش میگشتم..نشستم..کمد پایین میز رو باز کردم برگه های زیادی بود..سریع همشونو ورق زدم و نگاه کردم..بالاش تاریخ زده شده بود..منم واسه سه سال پیشو پیدا کردم..به سرعت اسامی رو خوندم..چشمم به اسم لیام پین افتاد..اون درست میگفت..ولی لیامم گفته بود که خودش قربانی شده..اما من با این برگه ها نمیفهمیدم اون بالاخره چیکار کرده واقعا این مبلغارو بهشون پرداخته یا بالا کشیده..سریع بلند شدم و برگه هارو مرتب کردم..بالای یه برگه روی میز نوشته بود هری استایلز فهمیدم اسمش هریه..یه لبخند زدم و در همین حین در باز شد..
سریع از جا پریدم و از میز دور شدم..
-تو اینجا چیکار میکنی؟!
+ببخشید..من..من تازه اومدم.
-اگه کاری داری بگو خودم..
+من فقط اسمتونو از رو برگه فهمیدم.
با دیدن لبخندش بیشتر خجالت کشیدم.
-پس از این به بعد میتونی هری صدام کنی.
+پس رئیس چی؟
خندید و اومد نزدیک..
-چون گفتی شب نمیتونی بازی کنی حریفاتو واسه الان جور کردم..برو بالا.
از کنارش رد شدم و از اتاق رفتم بیرون..

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now