+حالا این تا کی باید رو سرم بمونه؟!
-بذار اقلا تا فردا بمونه..الکی که نرفتی پیش پزشک..
+دیگه دور و بر این عوضیا نگرد.
-من کاریشون نداشتم..اونا یه دفعه..
+میدونم..دیدمت از پشت..فقط میگم کاری به کارشون نداشته باش هروقتم دیدی دارن میان طرفت حواستو جمع کن..
-توهم الکی باهاشون دعوا نکن.
+الکی بود؟
-خیلی خب دوباره خجالت زدم نکن..
+پایین نشین..بیا رو تختت بشین منم میرم بالا..
از پله رفتم بالا و روی تختم دراز کشیدم..ساعدمو به پیشونیم تکیه دادم و به سقف خیره شدم..
یعنی اون دلشوره به خاطر این اتفاق بود..! اگه بود پس چرا هنوز دارم بهش فکرمیکنم..؟
خونی که ازم رفته بود باعث شد سردرد بگیرم و خواب آلو بشم..-هری..بلندشو دارن شماره ی تورو میخونن..
+چی میگی؟!
-پاشو ملاقاتی داری..
+نه لویی امروز نمیاد داری اشتباه میکنی..
رومو به طرف دیوار کردم و ملافه رو رو خودم کشیدم..
-پاشو برو ببین کیه حتما یه نفر دیگست..
پوفی کردم و ملافه رو پرت کردم اونطرف..پاهامو دراز کردم و از تخت اومدم پایین..
چشمامو مالیدم و درحالی که خمیازه میکشیدم چشمم به لویی افتاد که درست پشت میز وسط نشسته بود و سرش پایین بود..دهنم بسته شد و با کنجکاوی رفتم سمتش..
+لویی..!
-آه..هری اومدی..!
+فک نمیکردم الان بیای..چیشده..؟!
چشمش روی ابروم ثابت موند..دستمو روی پارچه ی سفید کوچیکی که پزشک روی ابروم چسبونده بود، گذاشتم..
+اامم..این چیزی نیست..
-به ابروت چیشده؟
-گفتم چیزی نیست جواب منو بده..چرا انقدر بیحالی؟!
انگشتاشو در حالی که به گره کرده بود تکون داد و سرشو انداخت پایین..
+لو..
-هری..من..من گند زدم..من حواسم به یه نفر نبود..
+چی؟ کی؟!
-لیام پین.
+لیام؟ لویی دقم دادی بگو چیشده؟
-لیام آشغال دیشب با چند نفر اومدن..بار و قمارخونه رو بهم ریختن..بازم همه رو فراری دادن..
+چی؟! اون عوضی..لویی برو ازش شکایت کن..اون نمیتونه مارو از چیزی بترسونه قمارخونه الان مجوز داره..اون اون شرکته که میگفتی..اون باید ازت حمایت کنه..
-چی میگی هری؟ اون منو تهدید کرد..فکرکردی واسش سخته که مقابل قانون وایسته؟ به همون راحتی که تورو انداخت زندان با منم یه کاری میکنه..
+لویی قضیه من فرق داشت..آخه از تو چه آتویی میخواد بگیره؟
-اون گفت برای از سر راه برداشتن من دیگه به زندان و حبس اکتفا نمیکنه..منو میکشه..
+آخه یعنی چی؟ اون روانی چه مشکلی با ما داره؟! حداقل برو باهاش حرف بزن ببین حرف حسابش چیه..
-حرف حساب؟ یعنی تاحالا نفهمیدی اون میخواد ما هیچ جوره اطرافش نباشیم؟
+بهترین کار اینه که باهاش کنار بیای..اون احمق نیست میدونه میتونه از یه درصدی از قمارخونه ی ما استفاده کنه..
-دیوونه شدی هری؟!
+هششش..بعد از چرخیدن نگاه بقیه به سمتمون، دستاشو گرفتم..اون واقعا عصبانی و ناراحت بود..
-مثل احمقا کار کنیم و جون بکنیم بعد هیجده درصدشو بدیم به ارنست لیامم بیاد حداقل چهل پنجاه درصدشو بگیره..؟! ترجیح میدم در اونجا رو تخته کنم که اقلا به اون لیام عوضی هیچ سودی نرسه..
+خیلی خب..حق باتوئه..ولی یکم صبرکن..تو نمیتونی به همین راحتی عقب نشینی کنی..هیچکس با عقب نشینی موفق نشده..باید با دشمنات کنار بیای..همیشه دوستت رو کنار خودت نگه دار ولی دشمنت رو نزدیک تر..
-هری..اون پارچه قرمزتر شد..تو خوبی؟!
به خاطر حرصی که خوردم دوباره خونریزی شروع شد..
YOU ARE READING
jackpot (L.S) [Completed]
Fanfiction"قمار فقط یه باتلاقه. کافیه گوشه ی پات بیوفته توش تا تورو تا عمق وجودت تو خودش خفه کنه زرنگ باشی دیرتر خفه میشی... احمق باشی زودتر..."