part 8

1.9K 297 47
                                    

از پله ها که میرفتم پایین موبایلمو درآوردم و زنگ زدم به لیام..موبایلو کنار گوشم نگه داشته بودم داشتم از قمارخونه خارج میشدم که حس کردم یه نفر داره دنبالم میاد..
+الو لیام؟
-من تو کوچه ی رو به رو هستم..
به سرعت از اونجا اومدم بیرون و همینطور که مراقب پشتم بودم رفتم تو کوچه و سوار ماشین شدم..هنوز قلبم تند تند میزد..
+راه بیوفت..راه بیوفت.
اون به سرعت دنده عقب گرفت و از همون کوچه خارج شد.
-چیشده؟ موقع تقلب مچتو گرفتن؟!
+نه..حس کردم یکی داره دنبالم میاد..رفتارشون مشکوک بود..بریم یه جایی تا برات تعریف کنم.

Harry :

-رئیس..اون کاملا ناپدید شد..نتونستم بفهمم کجا رفت.
+منظورت چیه احمق؟ مگه اینجا چنتا راه داره که یه آدمو گم کردی؟
-اون نمیتونست پیاده به اون سرعت بره..حتما با ماشین رفت..
+ماشین روشن کردنو راه افتادنم زمان میبره..
-حتما یکی اومد دنبالش..
+اون مشکوکه..فقط میاد اینجا با شما بازی میکنه و میره..!!
اون متوجه تقلب شدو کاری نکرد..فقط با آدمای من بازی کرد..بلافاصله ازینجا دور شد..جالبه!
اون حتما داره از یه جایی حمایت میشه.
ببینم اگه بیارمش سمت خودم بازم زیردست یه نفر دیگه میمونه..؟!
+باید بکشونیمش سمت خودمون..
-بیارمیش تو اتاقتون رئیس؟
+نه. میخوام یه جور دیگه اینکارو بکنم..هروقت اومد منو خبر کن.

از جام بلند شدم و دستامو تو جیب شلوار جین تنگم کردم و در حالی که غرق فکر بودم بازی اطرافیانو نگاه میکردم و به سمت در خروجی رفتم..انگار فقط به خاطر اون این همه راهو اومدم..شاید چون اون آخرین کسی بود که باید به لیست افرادم اضافه میکردم..

Louis :

دیروقت بود..وقتی در مغازه رو باز کردم چراغا روشن بود..آقای هولمز درحال چرت زدن بود اما با سروصدای وارد شدن من بلند شد..
-لویی..تا این موقع کجا میری پسر؟
+آقای هولمز..چرا نرفتین خونه؟!
-میخواستم امشب پیشت بمونم ولی هرچی صبر کردم نیومدی..
+خب..من پیش دوستم کار میکنم ببخشید دیگه دیر نمیام..
متعجب و یجورایی ناراحت شده بود..
-مگه پول اینجا واست کافی نیست که شبا هم کار میکنی؟
+نه..نه..به خاطر پولش نیست..منو دوستم باید یه کاریو باهم انجام بدیم..زیاد طول نمیکشه.
-خیلی خب..پس مراقب خودت باش..اگه از من کمکی برمیاد بهم بگو.
+خیلی ممنون..وجود شما کمک بزرگیه برای من بیاین بالا پیش من بخوابین..
-نه همینجا خوبه..
+ولی اخه..نمیشه که..
-یه شب دیگه میام بالا.

صبح زود بیدار شدم..اشتباهاتی که تو بازی میکردم ناخواگاه تو ذهنم مرور میشد..از کشوی کنار تخت کارتامو دراوردم که تمرین کنم..ولی اقای هولمز منو صدا کرد چون مشتری اومده بود..عوضش هر وقت دستم خالی میشد میومدم بالا و با خودم پوکر بازی میکردم..علاقه ای که تو این مدت به این بازی پیدا کرده بودم از زمانی که همینطوری میرفتم قمارخونه بیشتر شده بود..دلم میخواست بازم چیزای بیشتری یاد بگیرم..

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now