داستان از نگاه جيمين
در حالي كه لبه ي تخت گرم و نرمي كه ديشب به راحتي روش به خواب رفته،نشسته بودم گوشيم رو توي يه دستم گرفته و دست ديگه ام زير چونه ام قرار داشت.تماس هاي از دست رفته ام به سي تا رسيده بود اما بي اهميت تر از اوني بودن كه بخوام سراغي از اين كه چه كسي چه موقع انقدر بهم زنگ زده بشم پس فقط نفس عميقي كشيدمو بعد از اون حتي از پيامك هام هم رد شدمو آيكون 'فوتوز' رو لمس كردم اما همين كه خواستم تجديد خاطرات كنم يونگي كه حالا به جز من تنها فرد توي خونه بود وارده اتاق شدو كاري كرد سرم رو بالا بيارم!
به آرومي انگشت اشاره اش رو به موهاي روي پيشونيش كشيدو بعد از كمي تكون خوردن سر جاش شروع به حرف زدن كرد:"خونه ي ما اصلا محل سرگرم كننده اي نيست! اگه دوست داشته باشي ميتونيم بريم بيرونو يه نوشيدني بخوريم" بعد از تموم شدن جمله اش سرش رو تكون دادو منتظر جوابم موند اما با نگاه به ساعت كمي تعجب كردم:"اين موقع كسي نوشيدني ميخوره؟تازه پنجه" اطرافيانه من هميشه وقتي شروع به نوشيدني خوردن ميكردن كه ميدونستن ميتونن مست كنن و بعد از انجام كارهاي احمقانه به تخت برن! هيچ كس پنج بعد از ظهر نوشيدني نميخورد
"آبجو اين موقع روز هم خورده ميشه!"
شونه اش رو بالا انداختو لبخند كج اما شيريني زد و اون موقع بود كه با نگاهي دقيق تر از قبل به صورتش فهميدم سفيدي پوستش باعث سرخ تر نشون دادن لب هاش ميشه.يونگي اونقدر سفيده كه درخشندگي پوستش ممكن آدم رو كور كنه"نميدونم! هنوز خيلي از بيرون رفتن مطمئن نيستم.به اندازه ي كافي اذيتت كردمو..."
سرم رو پايين انداختمو سعي كردم براي يك بار هم كه شده اين خجالتي بودنم رو كنار بذارم و به لطف يونگي كه به طور ناگهاني دستش رو روي شونه ام قرار داد،اون خجالت جاش رو به استرس دادو باعث شد كمي به عقب برمو بعد بلافاصله از سر جام بلند شمو ناخودآگاه خودم رو به در اتاق برسونم! حداقل خوبيش اين بود كه همون جا متوقف شدمو بيشتر از اين خودمو بدبخت نشون ندادم هر چند چهره ي يونگي تغييري نكرده بود،هيچ اثري از تعجب ديده نمي شد ولي توي چشم هاش چيزي ميديدم كه تا چند دقيقه ي پيش خبري ازشون نبود! هر چند،هيچي از معني و مفهومش نميدونميونگي با همون چهره ي ناخوانا سرش رو تكون دادو گفت:"لازم نيست نگران چيزي باشي! تو آدم معروفي هستي اما اصلا به ذهن مردم نميرسه كه ممكنه خوده پارك جيمين اون بيرون حضور پيدا كنه.حتما فكر ميكنن يكي شبيهش هستي يا حداقل ميتونيم طوري لباس تنت كنيم كه پارك جيمين اون طوري باهاش بيرون نميره.به علاوه من كلاه هاي زيادي دارم كه ميتوني تا حدي صورتت رو بپوشونه"
با بيخيالي يونگي همراه شدمو در حالي كه به آرومي به جلو قدم برداشتم گفتم:"واقعا؟ميتونم امتحانش كنم؟"
بيرون رفتن از چهار ديواري هر خونه اي ميتونست برام آزادي به حساب بياد هر چند قلبم هنوز اونقدر صدمه ديده كه اجازه ي مرخص شدن نداره! به هر حال ميخوام برم،نفس بكشمو ببينم اين زندگي عادي و توي بار نوشيدني خوردن چه طور پيش ميره.يه بار به سمت شكست قوانين قدم بردارمو ببينم جون سو و هيون جي وقتي اين كارو كردن چه حالي داشتن!
YOU ARE READING
Bloom of the innocent Flower
Fanfictionزندگي هميشه طرف شما نيست نه حتي خانواده اتون يا دوست ها هيچكس،توي اون لحظه نميبينه كه شما داريد از چه چيزي گذر ميكنيد وقتي كه ترس ها بر شما غلبه ميكنند و عشق ميميرد يك قول،ميشكند و خاكستر يك رز همچنان روي زمين باقي مي ماند يك بوسه سهم هر فرد شده اما...