-"در آخر این تویی که من نمیتونم داشته باشم"
داستان از نگاه جين
بعد از اين كه جيمين موفق به تماس گرفتن با جي هاو شد روي پاهاش ايستاد و گفت:"هيونگ مرسي كه هميشه كنارمي"
سعي كردم گرمترين لبخندم رو تحويلش بدم:"وقتمو براي برادر های كوچيك ترم صرف نكنم واسه كي صرف كنم آخه؟"
جوابش رو ميدونستم،براي پيدا كردن كار كه مجبور به نوشتن خرج خونه توي دفترچه يادداشتم نشم اما مطمئن رسيدگي به مشكلات دوستام اهميت خيلي بيشتري داشت!
اونقدر اهميت داشت كه تصميم گرفتم مني كه بيشتر از جيمين جي هاو رو ميشناسم باهاش صحبت و سعي كنم اون رو از خو شيطون پايين بيارمو باعث بشم اين لجبازي هارو كنار بذاره و به خودش بياد!
هر چند ميدونم ديدار باهاش كاري ميكنه يكي از بدترين حس هايي كه تا حالا ميتونستم داشته باشم به سمتم هجوم بياره و روحم رو زير اين فشار له كنه اما راستش اهميتي نداره چون تنها چيزي كه دوست دارم ببينم لبخند از ته دل يونگي و جيمينه!
"لطفا وقتي حرف هاتون تموم شد سريع باهام تماس بگير! بعدا ميبينمت"
جيمين از كافي شاپ خارج شد و من رو اونجا،در حالي كه منتظر جي هاو بودم،تنها گذاشتو خب من حوصلم سر رفته بود!
خواستم دوباره دفترم رو باز كنمو اين دفعه چيزي بكشم كه متوجه عينك جيمين روي ميز شدم.
به احمق بودن خودم خنده ي ريزي كردمو عينك رو روي چشم هام گذاشتم!
من احمقم چون هر كس ديگه اي توي شرايط من بود به حرف هايي كه ميخواست بزنه فكر مكيرد و استرس داشت نه اين كه گوشي رو جلوي صورتش بگيره و بخواد از خودش عكس بندازه اما من اين كارو كردمو با اين كه رفتار سر سنگيني با يونگي داشتم،اونم با من سرد بود،عكس رو براش ارسال كردم
عجيب بود كه همون لحظه يه تيك به دو تا تبديل شد و بعد شروع به نوشتن كردو گفت:*بازم پيش جيميني! اون عينك جيمينه*
ESTÁS LEYENDO
Bloom of the innocent Flower
Fanficزندگي هميشه طرف شما نيست نه حتي خانواده اتون يا دوست ها هيچكس،توي اون لحظه نميبينه كه شما داريد از چه چيزي گذر ميكنيد وقتي كه ترس ها بر شما غلبه ميكنند و عشق ميميرد يك قول،ميشكند و خاكستر يك رز همچنان روي زمين باقي مي ماند يك بوسه سهم هر فرد شده اما...