- قسمت شصت و چهارم ♡

723 144 26
                                    

-"من میخواستم به خاطر تو زندگی کنم"

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.


-"من میخواستم به خاطر تو زندگی کنم"

داستان از نگاه جين

نگاهي به جي هاو كه روي صندلي كناريم نشسته بود انداختم! دستش رو روي در گذاشته و سرش رو بهش تكيه داد بود،مشخص بود كه چقدر نگران و تو فكره حتي وقتي هنوز به هيچ دكتري مراجعه نكرده و حقيقت رو نميدونه! دوباره چشم هام رو روي خيابوني كه در حال گذر ازش بودم گذاشتم

بايد بهش حق بدم؟شايد بايد با چيزي كه از خانواده ي پارك ديدم اين كار رو بكنمو تمام تلاشم رو به كار بگيرم تا بتونم دخترم رو آروم و درك كنم.معلومه،با اين كه اون دل خوري باعث ميشه قلبم كمي درد داشته باشه اما نميتونم جي رو به حال خودش رها كنمو بذارم با اين اضطراب و نگراني به خودش آسيب بزنه پس به آرومي دستم رو روي پاش گذاشتمو خواستم حرف بزنم،خواستم بهش دلگرمي بدم،خواستم حداقل قسمت كمي از اون ناراحتي رو كم كنم،خواستم براي همين زمان كمي هم كناره من،كناره كسي كه ميگه دوستش داره،باعث لبخندش بشم اما جي زود تر از من شروع كردو گفت:"تو خيلي ساده ازش ميگذري! اصلا ميدوني اگه واقعا حامله باشم چه فاجعه اي بار مياد؟"

همين كافي بود كه صورتم كمي سرخ بشن و تمام افكار قبليم توي همون ثانيه دود بشن و به هوا برن! هين كافي بود تا اخم كنمو دندون هام رو روي هم فشار بدم اما باز هم نتونستم جلوي خودم رو بگيرم.چقدر ديگه صبر كنمو اين پريدن هاي ناگهاني رو ناديده بگيرم؟من هم غرور دارم،من هم آدمم!

من هم مردي هستم كه بي نقص نيست پس ميتونه عصباني بشه،من هم ميتونم با كسي كه دوستش دارم حداقل براي يك بار با لحني متفاوت از قبل صحبت كنم و باز هم هر چند روك بودن بي ادبي محسوب نميشه:"ديگه بسه"

صدام كمي از حالت عادي بالا تر رفته بودو اين جي هاو رو متعجب كردو تا حدي از جاش پروند اما باعث نشد تا دست از حرف هاي بعديم بكشم:"من هميشه سعي دارم آرومت كنم! سعي دارم خوش حالت كنمو ميخوام لبخند بزني،ميخوام بهت دل گرمي بدمو ميخوام بدوني منه لعنتي اون كسي هستم كه ميتوني بهش اعتماد و تكيه كني!"

Bloom of the innocent FlowerWo Geschichten leben. Entdecke jetzt