-"لمس پوست تو باعث ناپدید شدن کل دنیا میشه."
داستان از نگاه جين
پتوي سفيد رو روي جي هاو و خودم كشيدمو بدنش رو توي بغلم گرفتمو در حالي كه اون سرش رو روي سينه ي لختم گذاشته بود و من به آرومي بازوش رو نوازش ميكردم،دستش رو به سمت موهاي پريشونم بردو اونارو عقب زدو با لبخندي كه قلبم رو گرم ميكرد گفت:"دوستت دارم"
اگه هر وقته ديگه اي بود اين كه جلوي خودم رو بگيرمو لبخندي بزرگ روي صورتم نيارم توقع زيادي محسوب مي شد،اما حالا توي اين موقعيت،هر چند رابطه داشتيم،هر چند تبادل عشق كرديمو هر چند اون توي آروم كردن من موفق بود اما نميتونستم دست از فكر كردن از كاري كه جيمين كرده بود بكشمو كاملا احساس خوش حالي كنم ولي با اين حال متوجه اون ذوق بچگانه كه ته دلم شكل گرفته،بودم!
"منم دوستت دارم"
بوسه اي روي موهاي خوش بوش زدمو حس كردم لازمه چيزي كه توي ذهنمه رو به زبون بيارم تا حرفم اشتباه برداشت نشده باشه پس ادامه دادمو گفتم:"وقتي گفتم منتظرتم منظورم اين نبود كه..."اما انگشت اشاره اش رو روي لب هام گذاشتو من رو ساكت كرد:"ميدونم!" توي چشم هاي قشنگش نگاه كردمو به آرومي سر تكون دادمو اون كمي خودش رو بالا كشيد،با بدنش بدنم رو لمس كردو باعث لبخندم شدو بعد بوسه اي رو گونه هام به جا گذاشتو گفت:"ميشه باهام حرف بزني جيني؟"
به طوري كه اسمم رو صدا كرد خنده اي كردم اما طبق خواسته ي اون بحث رو تغيير ندادم:"عزيزم! واقعا فكر نميكنم چيزي غير از ماجراي امروز توي سرم باشه كه بخوام راجع بهش صحبت كنمو همين حالا هم تو همش رو ميدوني،تكرارشون ضروريه؟" بر خلاف انتظارم جي هاو سرش رو تكون دادو گفت:"ضروريه! تو همه چيز رو توي خودت ريختي و من حتي ميتونم سنگيني روي شونه هات رو نه تنها حس كنم بلكه ببينم" و دستي روي شونه هام كشيدو دوباره توي چشم هام نگاه كرد:"دوست دارم باهام حرف بزني و ناراحتي هات رو باهام درميون بذاري و بيرون بريزي"
نفسي كه براي چند لحظه توي سينم حبس كرده بودمو بيرون دادمو گفتم:"نميخوام تورو هم درگير ناراحتي هاي خودم كنم"
YOU ARE READING
Bloom of the innocent Flower
Fanfictionزندگي هميشه طرف شما نيست نه حتي خانواده اتون يا دوست ها هيچكس،توي اون لحظه نميبينه كه شما داريد از چه چيزي گذر ميكنيد وقتي كه ترس ها بر شما غلبه ميكنند و عشق ميميرد يك قول،ميشكند و خاكستر يك رز همچنان روي زمين باقي مي ماند يك بوسه سهم هر فرد شده اما...