- قسمت سي و هشتم ♡

1K 207 92
                                    

- عاشق شدي؟- "اره"

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

- عاشق شدي؟
- "اره"

داستان از نگاه تهيونگ

دستي بين مداد رنگي هايي كه مادرم تازه برام فرستاده بودو حالا روي ميز شيشه اي پخششون كرده بودم كشيدم! نميخواستم دلش رو بشكنم و هيچ منظوري نداشتم اما احساس نيازي كه گفتن اون جمله بهم ميداد نذاشت جلوي خودم رو بگيرمو باعث شد وقتي تلفني باهاش صحبت ميكردم بگم 'مادر مگه من بچم؟'

كه اون خنده ي كوتاهي كردو با 'عزيزم ميدونم به نقاشي علاقه داري! لازم نيست حتما بچه باشي' جوابم رو دادو خيالم رو از اين بابت كه دركم ميكنه راحت كرد! نميتونستم خاطرات چند سال پيش توي دبيرستان رو كه سر آب رنگ هاي جديدم ذوق كردمو نصف بچه ها من رو با انگشت نشون ميدادن،مسخره ميكردنو گاهي هم با لقب هايي مسخره و چندش آور صدام ميزدن فراموش كنم!

سرم رو به دو طرف تكون دادمو بعد راپيد مشكيم رو برداشتمو توي اين خونه ي ساكت و تقريبا تاريك تنها صداي كشيده شدن نوك اين قلم سياه روي كاغذ بود كه شنيده ميشد! ذهنم اونقدر پراكنده بود كه نميتونستم صبر كنم تا دوباره با جين حرف بزنمو از مشكل احساسيم بگم!

خوب ميدونم كه هيونگ قراره به تك تك كلماتم توجه كنه،چون اونقدر بهم اهميت ميداد كه اجازه داد براي مدت كوتاهي توي خونه اش زندگي كنمو علاوه بر اون اتاقش رو باهام شريك شد!

ولي از كجا شروع كنمو چه طوري اين احساسات نامفهومي كه باعث گيجي و ناراحتيم شدن به زبون بيارم؟چه طور بگم كه هر حركت جئون جونگ كوك،تمركز كردنش موقع عكاسي،غر زدنش و راضي نبودن از عكس،لبخندش،چشم هاي گردش،چين كناره چشم هاش،صداي خنده هاش روم تأثير زيادي ميذاره!

و من اين رو قبول نكرده بودم تا وقتي كه تصميم گرفت تو راه برگشت به خونه ي هوسوك درباره ي هايون برام صحبت كنه.قبل از اون همه چيز ساده تر به نظر ميرسيد،من مدلش بودمو اون عكاسي بود كه با اشتياق كارش رو انجام ميداد،شايد هم من مدلي بودم كه احساساتش رو با كلمه ي 'دوست' محدود كرده بودو جونگ كوك عكاسي بود كه با اشتياق كارش رو انجام ميداد ولي حالا همه چيز توي ذهن و قلبم از خط قرمزش فراتر رفته بود!

Bloom of the innocent FlowerOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz