- "من خودم رو ميشناسم.ميدونم كه بايد كجا باشم .پس اون طوري بهم آسيب نزن"
فلش بك - ديروز
داستان از نگاه جيمين
ساك كوچكي كه براي جمع كردن لباس هاي جديدم از جين هيونگ قرض گرفته بودم رو روي زمين ول كردم! به دورو بر اتاقي كه روزهاي تقريبا زيادي ازش دور بودمو اين دوري آرامش زيادي رو بهم منتقل كرده بود نگاهي انداختمو نفسي لرزون و عميق كشيدم! فكر نكنم بتونم شب هام رو به خوبي شب هايي كه كنار يونگي،تو اتاق يونگي،با عطر و حس يونگي گذروندم،پشت سر بذارم! حس خوبي به اين چهار ديواري لعنتي ندارم.انگار هر گوشه و كنارش داد ميزنه و دوست داره كابوس هام رو به يادم بندازه!
سمت تختم رفتمو لبه اش نشستم! راستش هيچ دلم نميخواست به اين زودي دوباره خودم رو با اتاقي كه فقط كمتر از سه هفته رو توش نگذروندم وقف بدم.دستم رو روي ملافه هاي سفيد كشيدم اما توقع اون حس و حال نرم رو نداشتمو چيزي هم گيرم نيومد! انگار ديگه مال اينجا نبودم.حس بدي توي وجودم شكل گرفته بود،همون طور كه وقتي به تنهايي از پله ها بالا ميومدم نفسم رو توي سينه حبس كرده بودم!
صداي برخورد دست كسي با در سر من رو به اون سمت برگردوندو باعث شد مجبور بشم صحبت كنم:"بله؟" درسته،از وقتي از ماشين جين هيونگ پياده شدم كلمه اي به زبون نياوردم هر چي از اون خونه ي پر شور و حال دور تر ميشدم انرژيم بيشتر تحليل ميرفت هر چند باز هم خودم گربه كوچولوم رو توي بغلم گرفتمو به اين جهنم اوردم! حالا اون كنار پام روي زمين نشسته بودو از جاش تكون نميخورد،حداقل اين تنها چيزي بود كه دوست داشتم،ديگه خيلي هم تنها نبودم،اونم به لطف يونگي
نامجون بلافاصله بعد از اومدن توي اتاق لبخندي تحويلم دادو در حالي كه لباس ورزشي تنش و هدفوني داخل گوشش بود گفت:"دلم برات تنگ شده بود رئيس! حالت چه طوره؟" و ناگهان يادم افتاد تمام اين روزها از نامجون دور بودمو نه تنها ملاقاتش نكردم بلكه به زنگ هاي هيچ كس جواب ندادم پس با اون هم صحبت نكردم! روي پاهام ايستادمو دستي بين موهام كشيدم:"متأسفم كه اين اواخر يكم بد رفتاري كردمو..." ولي نامجون سري تكون دادو حرفم رو قطع كرد:"حاضري با تمرينات جبرانشون كني؟"
YOU ARE READING
Bloom of the innocent Flower
Fanfictionزندگي هميشه طرف شما نيست نه حتي خانواده اتون يا دوست ها هيچكس،توي اون لحظه نميبينه كه شما داريد از چه چيزي گذر ميكنيد وقتي كه ترس ها بر شما غلبه ميكنند و عشق ميميرد يك قول،ميشكند و خاكستر يك رز همچنان روي زمين باقي مي ماند يك بوسه سهم هر فرد شده اما...