- قسمت سي و پنجم ♡

1K 203 60
                                    

داستان از نگاه جونگ كوك

"هـــــي" تهيونگ با ديدن عكس هاي ويرايش شده اش ذوقي كردو بعد از اين كه از احساساتش رو با به حركت دراوردن دست و پاهاش نشون داد،دستش رو جلوي دهنش بردو لبخند قشنگش رو پوشوند! هر چند چشم هاش همه چيز رو لو ميدادن:"تــانــا بابات رو ببين" مجله ي چند صفحه اي رو به سمت پايين گرفتو به يونتان كه روي زمين نشسته بود نشون دادو بعد از اين كه اون كوچولو پارس بامزه اي كرد دوباره صاف نشست.

"من انقدر خوشگلم؟" خنده اي كردمو سرم رو به سمت عكس بردمو بعد از نگاه كردن به اون و دوباره به تهيونگ خواستم اذيتش كنم پس گفتم:"راستش نه"

"اي بد جنس" شونه ام رو به عقب هول دادو باعث شد من به سمت ديگه ي نيمكت برم اما دوباره به پسر خوشتيپ كنارم نزديك شدمو همون طور كه ميخنديدم دستم رو روي لبه ي فلزي نشيمن صورتي رنگ گذاشتمو گفتم:"هستي! راستش ويراش خيلي زيادي انجام ندادم،بيشتر اين پروسه به خاطر نور صورت ميگيره"

با لبخند به صورت بي نقص مدلم كه هنوز سرش پايين بود خيره شدم و وقتي لبخنده روي لبش بزرگ تر شد و توي چشم هام نگاه كرد چيزي توي قلبم حس كردم! يه لرزش،يه حس جديد! چشم هاي تهيونگ با برقشون باعث ايجاد يه الكتريسيته تو قسمت سمت چپ سينه ام شدن و من نميدونم چه طور بايد اين احساسات رو برداشت كنم! هر چند كه هنوز لبخند داشتم اما با گيجي سرم رو چرخوندمو سعي كردم ريه هام رو با كشيدن نفسي عميق و فرو بردن هواي تازه و خنك پارك تازه كنم!

توي اون سكوت ذهنم بود كه شروع به حرف زدن كرد 'يادته درباره ي نقاش هايي كه عاشق تابلوهايي كه خلق ميكردن ميشدن خونده بودي؟يادته اون روز توي كتاب خونه،يه كتاب رو بيرون كشيديو پاراگرافي درباره ي نويسنده اي كه عاشق شخصيت داستانش شده بود خوندي؟'

سرم رو به دو طرف تكون دادمو دوباره سمت تهيونگ كه دستم تقرييا دورش بود برگشتمو به لب هاي كشيده،چشم هاي درشت و موهاش كه حالا خاكستري شده بودن نگاه كردمو يه لحظه حس كردم دوست دارم اون رو توي بغلم بكشمو موهاش رو بهم بريزمو بعد ببوسم!

پس قبل از اين بيشتر از اين به صورت زيباش كه چند روزي ميشه تمام ذكر و فكرم شده،خيره بشم روي پاهام ايستادمو قدمي به سمت جلو برداشتمو گفتم:"ميخواي باهام به ساختمون خبرگزاري بياي؟رئيسم مطمئنن مشكلي نداره چون من يكي از بهترين كاركنانشمو كار زيادي هم ندارم! فقط بايد خيلي سريع چند تا فايل از توي هاردم رو توي كامپيوتر آپلود كنم"

به طرف تهيونگ كه امروز يه بلوز آستين بلند مشكي با شلوار گشاد سفيد پوشده بود برگشتم! تيپش از هر وقت ديگه اي ساده تر بودو اين باعث شد دوباره به اونو بعد به تيپ خودم نگاه كنم.بر عكس هميشه كه تيپ اسپرت ميزنم امروز پيرهن مردونه ي زردم رو به تن كرده و تازه توي شلوار جين مشكي تنگم فرو برده بودم! ولي باز هم تهيونگ خيلي خيلي زياد بهتر از من به نظر ميرسيد

Bloom of the innocent FlowerNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ