-"مردم به خاطر ظاهر سردش فکر میکنن قلب نداره.
اما قلبش جای گرمیه"داستان از نگاه يونگي
همون طوري كه هميشه ازم انتظار ميرفت برخورد كردم! شدم يونگي سردي كه افراد دورو برم از ظاهرم ميبينن و بي تفاوت روي صندلي نشستمو منتظر شروع مراسم موندم!
راستش هيچ حوصله ي اين كه كسي بهم خيره بشه،دستش رو روي شونه ام بذاره و نصيحتم كنه يا با چهره اش متعجب بودن از احساساتي شدن من رو نشون بده ندارم پس ترجيح ميدم تمام عصبانيت،ناراحتي و غم و غصه ام رو توي خودم بريزمو در نهايت بدون بازگو كردن هيچ كلمه اي خاك كنم!
همين الانش هم كه در حال تظاهر بودم جين هيونگ بيخيال نگاه هاي زير چشميش نميشد و همه اش نگران بودو همين باعث شد فكر كنم كه يه روزي بالاخره بايد به حرف بيامو بهش بگم،ازش خواهش كنم تا انقدر نگران بقيه،مخصوصا من نباشه چون ديگه عاقل و بالغم!
هر چند نه اونقدر باهوش كه به عروسي كسي كه هنوز هم دوستش دارم نيام!
با برگشت جونگ كوك و ظاهر شدن جيمين توي جايگاهي كه بايد توش حضور پيدا ميكرد رشته ي افكارم پاره شدو فكر ميكردم ديگه قادر به فكر كردن نيستم چون جيمين با يكي از بهترين تيپ هايي كه تا به حال ازش ديده بودم جلوم ايستاده بود
اون خيلي خوب به نظر ميرسيد،آماده تر از هميشه ومن فكر ميكردم الان كه عقلم رو از دست بدم اما همين كه بدنم كمي به لرزه درومد فهميدم عشق هيچوقت از ياد و از بين نميره و افكار با ديدن اون شخص شاخه هاي بيشتري پيدا ميكنن!
جيمين رو ديدمو به طرز دوست داشتنش فكر كردم!
من چه طور اون رو دوست داشتم؟عجيبه،اين عشق،هيچ شباهتي به عشق هاي توي فيلم ها و قصه هاي مسخره اي كه در يك نگاه عاشق ميشن نداشت!
اما اگه بخوام توصيفش كنم شايد بتونم بگم هر چند باقي نموند اما يكي از زيباترين و دردناك ترين داستان هاي عاشقانه اس كه ساخته شده و اتفاق افتاده!
YOU ARE READING
Bloom of the innocent Flower
Fanfictionزندگي هميشه طرف شما نيست نه حتي خانواده اتون يا دوست ها هيچكس،توي اون لحظه نميبينه كه شما داريد از چه چيزي گذر ميكنيد وقتي كه ترس ها بر شما غلبه ميكنند و عشق ميميرد يك قول،ميشكند و خاكستر يك رز همچنان روي زمين باقي مي ماند يك بوسه سهم هر فرد شده اما...