همینطور که با یه حوله کوچیک موهاش رو خشک میکرد نیم نگاهی به خودش تو اینه انداخت و بعد رفت سمت تخت. اما یهو پشیمون شد و دوباره برگشت جلوی اینه.
موهای البالویی رنگش حالا خیلی روشن تر شده بود و دیر یا زود باید براشون یه فکری میکرد اما این چیزی نبود که الان بخواد بهش اهمیت بده.
نمیدونست توهمشه یا چیز دیگه اما حس میکرد چشماش داره برق میزنه. درست انگار یکی چشماش رو بعد مدت ها چراغونی کرده بود.
همش به خاطر اون بود...
اون ادم متفاوت که یهو تو زندگی بک پیدا شده بود. کسی که باعث شده بود بک دنیایی از تلخی رو نادیده بگیره و به تنها نقطه روشن این رابطه چشم بدوزه...
کسی که بعد دیدن نشانه اش بهش نگفته بود عجیب غریب...
-کوچولوی خاص...
بک اروم زیر لب جوری که انگار میخواد به خودش پز بده زمزمه کرد و بعد حس کرد برای اولین بار تو زندگیش میخواد از خوشحالی بزنه زیر گریه یا حتی جیغ بزنه.
-اون فکر میکنه من خاصم!
با خنده کوچیکی خطاب به خودش تو اینه گفت و بعد پلکاش رو فشار داد روی هم و دندونش رو توی لب پایینیش فرو برد.
گونه های گل انداختش به خاطر حموم یه کم پیش حالا از شوق حتی برجسته تر و رنگ گرفته تر به نظر میرسیدن.
حوله اش رو با یه لبخند گنده روی پشتی صندلی چرخدارش انداخت و بعد رفت سمت تخت و خودش رو از پشت روش پرت کرد.
-یعنی الان داری چیکار میکنی؟
زیر لب گفت. چان تو فاصله چند متریش تو یه اتاق دیگه بود و بک با تمام وجود میخواست الان بتونه اون تو سرک بکشه.
اما اصلا دلش نمیخواست زیاد از حد چان رو وادار به وقت گذرونی با خودش کنه پس بیخیال فضولی شد.
از تصمیمی که گرفته بود لباش اویزون شدن. داشت برعکس خودش که همیشه میگفت هرچی حس کردی انجامش بده عمل میکرد و این روند محتاطانه فقط بخاطر این بود که این بار بک جدی تر از همیشه بود.
لباش حتی اویزون تر شدن. لگدی تو هوا انداخت و باعث شد پاچه گشاد شلوارش عقب گرد کنه و تقریبا تا رونش کشیده شه.
با تقه ای به در پاش تو هوا خشک شد. تندی نشست و به در زل زد.
بعد نیشش باز شد. خب ظاهرا رییسش ترجیح داده بود جای خلوت کردن بیاد سراغش.
از جا پرید و دوباره ظاهر خودش رو تو اینه چک کرد. بعد پیفی کرد. بهرحال چان همه شکله دیده بودش و این تشریفات یهویی چیزی رو عوض نمیکرد.
با قدمای اروم رفت سمت در و بعد با حالتی که انگار درست از پای شکافتن اتم بلندش کردن در رو باز کرد. چان با دیدنش ابروهاش رو بالا داد.
BẠN ĐANG ĐỌC
••💮SignMate💮••
Viễn tưởngتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...