تمام مدتی که داشت تو لپ تاپِ کای عکساش رو ادیت میکرد ناخواسته چند لحظه یه بار نگاهش به سمت پسری که روی مبل روبروش نشسته بود و با انگشتایی که دور یه ماگ قهوه حلقه بودن داشت کتاب میخوند پر میکشید و بعد دوباره به خودش گوشزد میکرد که سرش رو به کارش بده و تندی چشمای درشتش رو به روی صفحه مانیتور فیکس میکرد و به محض اینکه نگاه کیونگ به لپ تاپ منتقل میشد چشمای کای از صفحات کتاب جدا میشدن و به صورت کیونگ منتقل میشدن.
تو این لحظه که تقریبا یه ساعت میشد فضای خونه رو سکوت محض گرفته بود، کای واقعا از پیشنهاد احمقانه خودش به کیونگ برای قرض دادنِ لپ تاپش پشیمون بود، چون کیونگ تماما تمرکزش رو به ادیت عکساش داده بود و حالا کای باید اینجا میشست و ادای کتاب خوندن درمیاورد درحالی که فقط دلش میخواست یه کاری کنه تا بتونه سر صحبت رو با کیونگ باز کنه و دوباره وراجی هاش شروع بشه.
با کش و قوسی که کیونگ به کمرش داد و یه خمیازه اروم کای با خوشحالی بهش خیره شد.
-تموم شد؟
با لحنی که سهی داشت ذوق زده نباشه پرسید و باعث شد کیونگ نگاش کنه.
-یه وقتایی حس میکنم انقدر تو دانشگاه ول گشتی یادت رفته چه جوریه... پروژه ها تموم نمیشن... فقط بعدی جای قبلی رو میگیره...
کای هوفی کشید و کتابش رو روی مبل کوبید.
-اومدی اینجا بشینی جلوی من ادای دانشجوهای نمونه رو دربیاری؟
کیونگ ابروهاش رو بالا داد.
-اول اینکه من روی ماتحتم خونه لوهان نشسته بودم خودت امر فرمودی بیام اینجا و دوم اینکه اجباری نیست جلوی تو بشینم! من اول نشستم اینجا ،خودت اومدی جلوم چادر زدی!
کای اخمی کرد.
-اینجا خونمه هرجا بخوام میشینم!
-منم نگفتم خونه منه جناب خر پولِ خونه دار! گفتم اگه نمیخوای جلوت باشم چرا اینجا نشستی؟؟
کای واقعا دلش برای دو کیونگ سو بی سر و زبون و مظلوم تنگ شده بود چون این کیونگ جدید انگار قصد کرده بود حالا که فرصتش پیش اومده انتقام تمام نیش و کنایه های کای رو یه جا بگیره. اما خب اگه میخواست صادق باشه یه بخشی از وجودش به خاطر این موضوع خوشحال بود...دلش نمیخواست کیونگ حسای بدش رو تو خودش نگه داره...واقعا دلش میخواست یه شروع جدید داشته باشن!
دستش رو جلو برد و بعد چند ثانیه زل زدن به صورت متمرکز کیونگ یه دفعه لپ تاپ رو بست. کیونگ برای چند ثانیه مات و مبهوت موند و بعد با چشمای درشت شده به کای زل زد.
-چیکار کردی روانی؟ اگه همه چی بپره چی؟
کای خنده ای کرد.
-نمیپره...فقط میره تو استندبای...اگه دست از کار برداری برات پیتزا میخرم...
أنت تقرأ
••💮SignMate💮••
خيال (فانتازيا)تو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...