در اتاق استراحت باز شد و چان رو از افکارش کشید بیرون.
بک لباس زرد رنگ رو که تقریبا دوبرابر جثه اش بود پوشیده بود و انقدر اون لباس براش گنده بود که داشت توش تلوتلو میخورد.
پاهاش تقریبا چند بار پیچ خورد چون جای پای لباس خیلی براش بزرگ بود و هر قدمی که برمیداشت یه مقدار از پارچه زیر پاش گیر میکرد.
درحالی که سرعروسک جوجه ای هنوز تو دستش بود، با درموندگی خودش رو رسوند جلوی مغازه پیش سونگی و حتی متوجه چان نشد.
چند لحظه با سونگی حرف زد و بعد رفت سمتی که ظاهرا مخصوص بچه ها اماده کرده بودن.
چند لحظه بعد صدای اهنگ شادی فروشگاه کتاب کوچیک رو پر کرد و بک سر جوجه رو که اونم دوبرابر کله خودش بود سرش گذاشت و مشغول انجام یه سری رقص بچگونه شد که همون چند ثانیه اول چان رو به خنده انداخت و بعد یه دقیقه همه بچه هایی که تو مغازه پراکنده شده بودن رو دور خودش جمع کرده بود.
بچه های سعی میکردن حرکات بک رو دنبال کنن و بلند بلند از جنب و جوشش میخندیدن. سونگی که خیالش از این زمینه بالاخره راحت شده بود دست از تماشای بک برداشت و رفت سمت دیگه مغازه. چان بی سر و صدا از جاش بلند شد و به یه صندلی که نزدیک میزی بود که بک داشت جلوش میرقصید نقل مکان کرد. البته مطمئن بود نگاه بک متوجه اش نمیشه.
بک همین که سونگی از زاویه دید اش خارج شد تندی سر جوجه رو برداشت و چان متوجه شد که صورت بک خیس عرق شده .
بک یکی از مانگاهای روی میز رو قاپید و مشغول باد زدن خودش شد و بعد نگاهش به بچه های شوک زده ای که داشتن تماشاش میکردن افتاد.
لبخند گنده ای زد.
-لوم ندید باشه؟ این تو بوی تخم مرغ گندیده میده!
بچه ها با حرفش خندیدن.
-تازه من از این جوجه نکبت خوشگلترم نه؟
بک بعد حرفش ضربه ای به سر جوجه تو بغلش زد و بهش دهن کجی کرد.
دختر بچه هایی که دور بک بودن خندیدن و سر تکون دادن. اما پسر بچه ها چشماشون رو چرخوندن.
بک خندید و موهای نزدیک ترین پسر رو بهم ریخت.
-حسودی نکن بچه جون... بزرگ شدی سعی کن به خوشگلی هیونگ بشی... هرکی هم گفت مردونه نیستی بگو به درک دخترها اینجوری ترجیح میدن!!!
چان از حرفش خنده اروم دیگه ای کرد.
-اینجوری ترجیح میدین دیگه نه؟
بک از دختربچه ها پرسید و همه بی برو برگرد تایید کردن. بک نیشخندی زد.
-دیدی گفتم!!!
یکی از پسر بچه ها دستاش رو زد زیر بغلش.
-اما بابام میگه همه این پسر خوشگلای تو تلویزیون به بادی بندن و مرد زندگی نیستن! میگه باید ورزش کنم تا مرد زندگی شم...
ESTÁS LEYENDO
••💮SignMate💮••
Fantasíaتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...