18+
تمام تقلاهاش بی نتیجه مونده بود و الان درحالی که هنوزم داشت بین بازوی چان دست و پا میزد جلوی در اتاقی بودن که سهون براش رزرو کرده بود. دوستش اگه یه درصد احتمال میداد امکانش هست یه همچین اتفاقی تو این اتاق بیافته محال بود پولش رو خرج اینجا کنه.
از خودش متنفر بود... متنفر بود و اینبار علتاش حتی بیشتر بودن.
متنفر بود که با وجود مخالفتی که داره نشون میده ته دلش میخواد که چان از پسش بربیاد و حتی زورش کنه تا بک بتونه یه کم خودش رو گول بزنه که منتظر این رابطه نبوده.
و از خودش متنفر بود که انقدر عوض شده و دیگه همه کاراش بر مبنای "خودت رو خوشحال کن" نیست. نمیفهمید چرا انقدر داره به دوست دختر کوفتی چان اهمیت میده...
کاش میتونست خودخواه باشه و عین خیلی ها فقط به خودش فکر کنه!
در اتاق که باز شد بک ناخواسته برای چند لحظه بی حرکت شد و سرریز شدن یه مایع داغ رو تو قلبش حس کرد. حتی تصورش هم دیوونه کننده بود...
چان تقریبا هلش داد تو و در بسته شد. بک همینطور که پشتش به چان بود بی حرکت مونده بود و به منظره اتاق جلوش خیره بود.
نفس عمیقی کشید. دست چان هنوز روی پهلوش بود.
چرا هیچ کدومشون تکون نمیخوردن؟
یعنی پشیمون شده بود؟
این اشتباه بود؟
درست بود؟
کاش یکی میومد و بهش جواب واقعی رو میداد... بک فقط در این حد میدونست که داره به طور وحشتناکی روز به روز بیشتر عاشق ادمی که پشت سرش ایستاده بود میشه و دوست داشت باور کنه هیچی در رابطه با عشق اشتباه نیس...
اونا فقط زمانبندی بدی داشتن...
بدشانسی اورده بودن و به نظر بک زمان بندی یه چیز کلیدی بود...
شاید اگه میدونست خیلی قبلتر تو زندگی پارک چانیول پیداش میشد... وقتی که بتونه تمام و کمال اونو مال خودش کنه.
نفس خسته ای کشید و یه قدم به سمت داخل اتاق برداشت. اینجا بی حرکت ایستادن همه چی رو عجیبتر میکرد.
اما قدمش کامل نشده دست چان دوباره کشیدش عقب.
-کجا در میری لعنتی؟
چان با لحن ارومی روی گردنش زمزمه کرد و باعث شد بدن بک لرزه کوچیکی بره.
لبای چان اروم چسبیدن زیر گوشش و بعد به بالا حرکت کردن و لاله گوش بک رو اسیر کردن. اه ارومی از بین لبای نیمه باز بک در رفت و ناخواسته بدنش بیشتر بین بازوهای گرم رییسش فرو رفت. چان همینطور که بی وقفه گردنش رو با بوسه هاش میپوشوند اروم وادارش کرد بره سمت تختی که سمت دیگه اتاق بود. بک ناله ارومی از گازی که چان یه دفعه از گردنش گرفت کرد و وسط اتاق متوقف شد.
YOU ARE READING
••💮SignMate💮••
Fantasyتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...