پلکاش از هم فاصله گرفتن و جوری که انگار حتی قبل بیدار شدن هم استرس این لحظه رو داشته نگاهش اطراف رو رصد کرد. خبری از کای نبود و خودش روی مبل تنها بود. با اینکه خوشحال بود که حالا دیگه لازم نیست به کسی توضیحی بده اما یه جورایی هم از اینکه همچین بحث جذابی با کای رو از دست داده افسوس خورد.
البته مطمئن بود اخرش خودش هم مقصر میشه!
بدنش رو از روی مبل بالا کشید و کش و قوسی به کمرش داد و بعد با پشت دست پلکاش رو مالش داد. حتی نمیدونست ساعت چنده اما یه دفعه از یاداوری اینکه امروز قرار بوده اولین روز کاریش تو پمپ بنزین باشه دلش هری ریخت و از جا پرید. برای چند لحظه فقط سر جا دور خودش چرخ زد چون مغزش هنوز در حدی که بهش دستور دقیقی بده بالا نیومده بود.
-عین سگی که دنبال دم خودش میکنه شدی...
با صدای کای ایستاد و به سمت منبع صدا چرخید. کای جلوی در اشپزخونه ایستاده بود و یه لیوان دستش بود و داشت با تمسخر نگاش میکرد.
کیونگ با حرص لب هاش رو روی هم فشار داد.
-خب اینم از سهمیه توهین روزانه ام که دریافت شد...حالا میتونم با خیال راحت برم گم و گور شم...کوله پشتیم کو؟
-من چه میدونم...
کای با خونسردی گفت و کیونگ نفس صداداری کشید.
-اگه دیر کنم تقصیر توئه...اگه پیش لوهان بودم اون بیدارم میکرد تازه بهم صبحونه هم میداد...اما نه...منِ احمق اومدم اینجا...کمرم رو به فاک دادم...وقت خودم رو تلف کردم...سر صبحی توهینم شنیدم...تازه دیرم هم میشه...همینه که تو زندگیت هیچ گهی نمیشی دو کیونگسو...
کیونگ که هرچی به اخر جمله هاش نزدیک میشد مخاطب حرفاش بیشتر خودش میشدن زیر لب گفت و خودش رو روی مبل خم کرد تا ببینه کیفش رو میتونه پشتش پیدا کنه یا نه. وقتی اثری از کیفش ندید ناله دیگه ای کرد و پاشو کوبید به کنار مبل و ناله بعدیش به خاطر درد از بین لب هاش خارج شد.
-کلاس داری مگه؟
کای همینطور که با دقت خل بازی هاش رو تماشا میکرد پرسید و کیونگ اخم کوچیکی کرد.
-ادای اینو که به بدبختی هام علاقه داری درنیار...خوشم نمیاد...
کای خنده ای کرد.
-باور کن صادقانه به بدبختی هات علاقه دارم...وقتی حرص میخوری بهم خوش میگذره...
کیونگ که بالاخره یادش اومده بود کوله اش رو جلوی در گذاشته تا لحظه ای که تو پیچ راهرو گم شد میدل فینگرش رو برای کای بالا نگه داشت و حتی وقتی برگشت انگشتش هنوز بالا بود.
-خب اگه دیگه برنامه ای واسه گند زدن به حالم نداری من دارم میرم!
-کجا میری؟
YOU ARE READING
••💮SignMate💮••
Fantasyتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...