💮پارت شصت و دوم💮

4.2K 794 22
                                    

همینطور که با کناره انگشت های کشیده اش پشت پلکای خسته اش رو مالش میداد با قدم های اروم هال رو رد کرد و خمیازه کشان وارد اشپزخونه شد اما صحنه ای که لحظه بعد دید باعث شد بخواد عقب گرد کنه. تو سرش به خودش فحش داد که چرا انقدر بی توجه و حواس پرته که سر و صداهای اطرافش رو حتی درست متوجه نمیشه. چون اگه گوش داده بود الان اینجوری بی هوا وارد اشپزخونه نمیشد و نگاه سرد دوست دختر رئیسش روش فیکس نشده بود!

هانا دقیقا روی نقطه ای از اپن نشسته بود که یه روزی تو گذشته بکهیون اونجا رو برای نشستن و تماشای رئیسش در حین درست کردن پنکیک شکلاتی براش انتخاب کرده بود . اما الان همه چی بی رحمانه برعکس شده بود!

هانا جای بکهیون رو گرفته بود و پارک چانیول داشت برای اون اشپزی میکرد...

جای بکهیون...نه جای بکهیون نبود!

از اول هم جای خودش بود و بکهیون فکر کرده بود میتونه صاحبش بشه!

تو سرش به خودش گوشزد کرد و اب دهنش رو قورت داد. رئیسش هنوز متوجه حضورش نشده بود. یعنی اگه بی سر و صدا برمیگشت و میرفت هانا هم ساکت میموند؟

به هانا نگاه کرد اما اون پوزخند لعنتی هیچ نشونه ای از این نداشت که مایل نیست بکهیون رو عذاب بده!

-اوه سلام بکی! بیدار شدی؟

هانا با لحنی که مسلما هیچ نشونه ای از افکار و احساسات درونیش نداشت با صدای بلند گفت و بکهیون به وضوح دید رئیسش از صداش سر جا تکونی خورد. اما برنگشت تا نگاهشون کنه. بکهیون نفس خسته ای کشید.

-خواب نبودم...داشتم روی طرح های چان...یول کار میکردم...

بخش دوم اسم چانیول رو با یه کم تاخیر و معذب اضافه کرد و امیدوارانه به پشت رئیسش خیره شد. امیدوار بود چانیول بچرخه سمتش و متوجه نگاه هانا بشه...

-تموم شدن؟

صدای چانیول پروندش. بدون اینکه بچرخه سمتشون پرسیده بود.بکهیون هاش رو روی هم کشید.

اره تموم شده بودن و مشکل همین بود! دیگه طرحی برای کار روش نمونده بود و به اخر این فصل از داستان چانیول رسیده بودن و بکهیون در حد مرگ ترسیده بود چون دیگه بهانه ای برای اینجا موندنش باقی نمونده بود!

-حالا باید چیکار کنم؟ اون طرح هایی که جدیدا میکشی کاری ندارن؟

سعی کرد با یه لحنی که نشون نده در واقع داره به چانیول برای جور کردن یه بهانه التماس میکنه بگه.

پسر روبروی گاز برای چند ثانیه کوتاه چرخید سمتش و بکهیون به چشم های بی روح رئیسش که درست مثل روزهای اول اشناییشون شده بودن خیره شد. یعنی میتونست از چشماش بخونه تا چه حد به این بهانه لعنتی نیاز داره؟

••💮SignMate💮•• Donde viven las historias. Descúbrelo ahora