برگه های زیر دستش رو مرتب کرد و بعد با ناباوری دسته رو روی میز گذاشت...
هنوزم باور نمیکرد تو این مدت کم تونسته این همه طرح بزنه و چیزی رو که میخواد کامل کنه...
این داستان کامل شده بود...قهرمان مو قرمز داستانش هم اخر سرنوشتش رو پیدا کرده بود و فقط منتظر بود تنها خواننده ای که چانیول اختصاصی این طرح ها رو براش کشیده بود بیاد و بخونتش...
اما خواننده بی رحم چانیول ازش فراری بود و حاضر نبود نگاهی به نتیجه تلاش هاش بندازه...
دستش رو بین موهاش کشید و کمر دردناکش رو به پشتی صندلی تکیه داد...یه نفس بلند تو فضای خالی اتاق پخش شد و سکوتش رو قبل از اینکه یه منبع صدای دیگه وسط بپره به هم زد.
با اخم به سمت گوشیش که گوشه میز داشت میلرزید چرخید و فقط چند ثانیه بی حس بهش خیره موند...احتیاجی نبود حتی دستش رو به سمتش دراز کنه تا صفحه اش رو چک کنه...میدونست کی پشت خطه...
دوست دختر عصبانیش که باز میخواست به خاطر کارهای عجیب و غریب و رفتارهای غیر قابل پیش بینیش بازخواستش کنه...
چانیول سه تا پیشنهاد کاری رو از طرف سردبیر مجله ای که مدت ها بود براشون طرح میزد رد کرده بود و این مسئله مسلما هانا و پدرش رو حسابی کفری کرده بود...
اما اون الان نمیتونست خودش رو درگیر کار و یه پروژه دیگه که داره بهش تحمیل میشه بکنه وقتی نهایت زمانی که تمرکزش رو چیزی جدا از بکهیون میموند چندین ثانیه بود و شاید تنها علتی که تونسته بود این کار رو هم تموم کنه فقط به خاطر این بود که به بکهیون مربوط بود!
بی توجه به لرزش های بی وقفه گوشیش که داشت خودش رو برای جلب توجه صاحبش تیکه پاره میکرد از روی صندلیش بلند شد و در حالی که به سمت درب خروج اتاق کارش میرفت نیم نگاه دیگه ای به میز کرد و بعد از اتاق بیرون زد.
الان فقط یه دوش اب گرم میخواست تا بتونه یه کم بی خوابی و کرختی بدنش رو جبران کنه...
همین طور که زیر دوش ایستاده بود به راه هایی که هنوز برای گشتن دنبال بکهیون نرفته بود فکر کرد...
اون از تک تک دوست و اشناهای بکهیون که تونسته بود بهشون دسترسی پیدا کنه سراغش رو گرفته بود...
حتی تو یه سایت که مردم عکس کسایی که دنبالش بودن رو میذاشتن تا از بقیه کمک بخوان عین یه احمق ثبت نام کرده بود و عکس بکهیون رو گذاشته بود و خواهش کرده هرکی دیدش به شماره ای که داده زنگ بزنه...
به کمک دوستِ پلیس یکی از ناشرهاش یه لیست نسبتا کامل از مسافرهایی که تو اون روز خاص از سئول خارج شده بودن پیدا کرده بود و دو سه روز تمام با بالا پایین کردن لیست و دنبال اسم بکهیون گشتن پدر چشم هاش رو دراورده بود اما همه چی به بن بست رسیده بود...
أنت تقرأ
••💮SignMate💮••
خيال (فانتازيا)تو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...