تمام لباس عوض کردنش که فقط شامل به سرعت پوشیدن یکی از جین هاش بود سه دقیقه طول کشید. کیف پول و گوشیش رو از روی میز کنار تخت قاپید و نگاه تلخی به تخت به هم ریخته اش که حالا با چان مشترک ازش استفاده میکردن انداخت و بعد از اتاق بیرون زد. به هال رسید و قبل اینکه توجهی جلب کنه دوید سمت در و لحظه بعد داشت توی خیابون خلوت قدم زنان میرفت سمت خیابون اصلی و نسیم خنک بهاری باعث شده بود پوستش دون دون شه. خودش رو بغل کرد و پشیمون از اینکه یه چی روی بلیز نازکش نپوشیده به قدم هاش سرعت بخشید.
اما درست چند لحظه بعد یه قطره درشت بارون روی گونه اش فرود اومد و باعث شد پسر قد کوتاه متوقف شه. سرش به سمت اسمون بالا برد.
-جدی؟با من شوخیت گرفته؟
با حرص از لای دندوناش گفت.
دوباره راه افتاد و لحظه بعد داشت زیر یه رگبار تند بهاری میلرزید.
حس میکرد وسط یه دراماس و به اون جایی رسیده که از در و دیوار واسه نقش اول مصیبت میباره. البته بعید میدونست خودش نقش اول باشه! احتمالا خودش اون نقش محوری بدبختی بود که بعد یه مدت از داستان شوت میشه بیرون و اسکرین تایمش به چند دقیقه کوتاه و بی ارزش مصلحتی کاهش پیدا میکنه.
با حرص چتری های خیسش رو که اصرار داشتن برن تو تخم چشمش کنار زد و با دیدن خیابون اصلی نفس صدادار و راحتی کشید.
وقتی موفق شد یه تاکسی رو وادار به توقف کنه تقریبا تو سرش یه دور از تمام خدایان جدید و قدیم تشکر کرد و تندی پرید توی ماشین.
تصمیمش بعد چند لحظه نشستن توی محیط نسبتا گرم تاکسی برای رفتن به خونه لوهان عوض شد. ترجیح میداد اول بره ارایشگاه و به وضع موهاش رسیدگی کنه.
تجربه بهش ثابت کرده بود وقتی قیافه ات تو اینه بهتر باشه روی وضع روحیت هم تاثیر داره.
※﹏※﹏※﹏※﹏※﹏※﹏※﹏※﹏※
دستی لای موهای تازه رنگ شده اش کشید و لگد دوم رو به در خونه سهون انداخت اما بازم جوابی نگرفت . دوتا پک گنده ابجویی رو که با سخاوت تمام واسه خودش و دوستاش خریده بود گذاشت روی سکوی سنگی و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید.
-اوه سهون کدوم گوری هستی!؟
به محض اینکه سهون الو گفت تو گوشی داد زد.
-یه گور مزخرف... چیکار داری؟
-بیا با هم مست کنیم!
-نمیتونم!
سهون بی حوصله گفت.
-یعنی چی نمیتونی؟ نمیخوای بعد مدت ها دوستت رو ببینی؟
بک با غرغر اعتراض کرد.
-مدت ها؟ من همین هفته پیش ریخت نحست رو دیدم... الانم اصلا حوصله این -کارا رو ندارم...
ESTÁS LEYENDO
••💮SignMate💮••
Fantasíaتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...