💮پارت چهلم💮

5.9K 944 138
                                    

نوک انگشتش رو با ملایمت روی کمر پسری که کنارش عمیقا خواب بود و نفسای اروم و گرمش رو روی بازوش رها میکرد کشید و لبخندی زد.

بالاخره یه روز صبح بیدار شده بود و وقتی داشت به ادمی که کنارش خواب بود نگاه میکرد سردرگم نبود.

دوباره انگشتاش روی پوست نرم پسر رقصیدن و لبخندش عمیق تر شد.

حرکتاش باعث شد پسر مو قرمز تکون تکونی بخوره و باسنش بیشتر به سمت سقف متمایل بشه. چانیول بدون مکث به خنده افتاد و حس کرد همین الان لازمه اون لعنتی کوچولو رو بوسه بارون کنه.

خودش با بالا تنه برهنه نشسته بود درحالی که بلیز نخیش با دکمه هایی که یکی درمیون جا افتاده بودن تن بک بود و پاهای لخت بک مثل همیشه داشتن خودنمایی میکردن و چان خدا رو شکر میکرد که بک حداقل لباس زیر داره چون سر صبح قلبش امادگی این همه هیجان رو نداشت.

لباس بک رو مرتب کرد و خیلی شرافتمندانه تصمیم گرفت تا ملافه ها رو روی پاهای بک بکشه و خودش رو از دید زدن بیشتر که داشت تاثیرات جانبی روی بدنش میذاشت محروم کنه، اما همین که دستش به سمت ملافه رفت صدای اروم بک متوقفش کرد.

-رییس...

لبخندش برگشت.

-جونم؟

دوباره جمله های ناخواسته پر محبت...

بک سرش رو از روی بازوی چان برای چند لحظه بلند کرد و با چشمای نیمه باز چندتا پلک زد.

-بیدار شدی؟

چان در حالی که چتری های بک رو کنار میزد پرسید.

-چی شده؟

بک گیج پرسید و چان خنده ارومی کرد.

-مگه قرار بود چیزی بشه؟

بک دوباره پلک زد و فاصله بین ابروهاش با اخم ابلهانه ای پر شد و باعث شد دل چان ضعف بره.

-اینجا کجاست؟

چان دوباره به خنده افتاد.

-اتاق هتله... یادت رفته؟

بک یه کم مکث کرد و بعد بالا پرید و نشست.

-لعنت.. لعنت... لعنت...

-چی شده؟

چانیول گیج از واکنش یه دفعه ای بک پرسید.

-سهون شاید بیاد بهم سر بزنه... اگه بیاد ..

-نمیاد... میدونه با همیم....

-چی؟

بکهیون شوکه و گیج پرسید و چانیول در جوابش خندید. دستش دور بازوی بک حلقه شد و بدن سبک بک رو روی تن خودش کشید و محکم دستاش رو دورش حلقه کرد.

-نمیاد... نگران نباش...

بک دیگه چیزی نگفت و انگشتای چان مشغول بازی با لاله گوشش شدن.

••💮SignMate💮•• Where stories live. Discover now