"هنوز قهری؟"
چند لحظه ای به صفحه گوشیش خیره موند و بعد اروم گذاشتش روی میز.
هنوز قهر بود؟
از خودش پرسید و بعد هوفی کشید.
قهرای اون و بک همیشه نهایتا یه هفته طول میکشیدن و اخرش هم با منت کشی بک ختم به خیر میشدن. قهرای تکراری سر بحث های تکراری و بک هیچوقت درک نمیکرد کیونگ و لوهان چقدر نگرانش هستن و فقط بهش برمیخورد و میگفت بچه فرضش میکنن...
تنها چیزی که کیونگ نمیفهمید این بود که چرا با وجود اینکه همیشه با هم مشکل دارن هنوز هم دوست ان!
خوب البته واضح بود...چون دوتاشون همدیگه رو دوست داشتن اما انقدر دعوا کرده بودن که دیگه هیچکدوم حاضر نبودن به این قضیه اشاره ای کنن...
دستش رو دوباره گذاشت زیر چونه اش و از پنجره کلاس خیره شد به بیرون.
صدای حرفای استاد پر حرف اشون عین یه وزوز دور به نظر میرسید و حس خواب الودگی کیونگ رو تشدید میکرد.
از لای پنجره باز سوز سردی میخورد به گونه هاش و باعث میشد بین خواب و بیداری معلق باشه. بوی بارون میومد.
چند لحظه بعد با خوردن قطره های اب به پنجره فهمید که اشتباه نکرده.
نیش اش باز شد و نفس عمیقی کشید.
چه مسخره که اون بیرون داشت بارون میومد و اون وقت کیونگ تو این کلاس خفه گیر افتاده بود و باید به بحث های مزخرف شیمی گوش میداد درحالی که میتونست بره بیرون و یه چندتا عکس درست درمون از محیط اطرافش زیر بارون بگیره!
اخه شیمی چه ربطی به عکاسی داره؟
البته میدونست یه ربط هایی داره ها...اما خوب لازم بود غر اش رو بزنه.
وای چه بوی خوبی میاد!
با این فکر دوباره یه نفس عمیق کشید و هیجان زده بیشتر خم شد سمت پنجره.
با ضربه نسبتا محکمی که به شونه اش خورد حس و حال خوب اش قشنگ دود شد رفت هوا برگشت که بتوپه به بغل دستی اش که دهنش با دیدن استاد که جلوی میز اشون ایستاده بود و با اخم داشت نگاه میکرد باز موند.
-اون بیرون چه خبره که از درس براتون جذاب تره جنابه دو کیونگسو؟
کیونگ ابروهاش رو یه کم بالا داد. مسلما اگه دل و جرات بیشتری داشت میتونست در آن واحد ده تا جواب دندون شکن به استاد بداخلاق و عقده ایش بده اما فقط سرش رو خم کرد و معذرت خواهی مظلومانه ای کرد.
استاد اش اخمی کرد.
-همیشه همینه...همه کاری میکنید و اخرش هم توقع دارید با یه معذرت خواهی حل شه! نسل الان عادت کردن همه چی رو لقمه کنی بذاری دهن اشون و حتی حاضر نیستن واسه به مورد بخشش قرار گرفتن یه کم بیشتر تلاش کنن...اگه اینجوری پیش برین...
ESTÁS LEYENDO
••💮SignMate💮••
Fantasíaتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...