18+###
لب های سهون تقریبا هرجایی رو که در دسترس بود هدف قرار میدادن و لوهان حس میکرد داره با سطح مبل زیرش یکی میشه. از یه طرف شرایط و هول بودن سهون براش خنده دار بود و از سمت دیگه قلبش داشت تند تند میزد.
دستش رو اروم زیر بلیز سهون برد و عضله های محکم شکمش رو لمس کرد و در همون حین ناله ای از کشیده شدن پوست گردنش بین دندون های سهون کشید.
سهون قبلا محتاط تر بود...اما هرچی جلوتر میرفتن و اون احتیاط و خودداری که موقع رابطه باهاش نشون میداد بیشتر و بیشتر رنگ میباخت.
لوهان احتیاط نمیخواست...
از محتاط بودن بیزار شده بود...یه عمر احتیاط کرده بود و اخر هم رسیده بود به همون نقطه اول...احتیاط چه معنایی داشت وقتی که چشم های جفتشون همیشه یه چیز متقابل رو فریاد میزد...
هربار سهون تو چشم هاش خیره میشد انگار کنار همه حس های دیگه ای که به وجود لوهان میریخت بهش میگفت "میخوام باهات یکی باشم...همین جا...همین لحظه..." و لوهان عاشق اون نگاه خاص تو چشم های هم نشانش بود...نگاهی که بهش اطمینان میداد بودنشون کنار هم یه علتی فراتر از نشانه های روی دستشون داره...
با تمام وجود باور داشت، لب هاش ساخته شدن تا لب های سهون رو به بازی بگیرن و دستاش ساخته شدن تا روی پوست روشن سهون برقصن...
وقتی متوجه شد سهون سعی داره دکمه هاش رو تقریبا از جا بکنه به سرعت صورتش رو قاب کرد و لبخندی زد.
-اینجا نه...بریم اتاق...
سهون توجهی نکرد و سعی کرد بلیزش رو از تنش دربیاره.
-همین جا خوبه...
لوهان خنده کوتاهی کرد.
-اره واسه تو خوبه...واسه من که دارم زیرت له میشم خوب نیست...
توجهی به اخم سهون نکرد و بوسه کوتاهی روی لب های دوست پسر کم صبر و لجبازش کاشت و خودش رو از روی مبل بالا کشید و سهون رو هم وادار کرد بلند بشه.
لبخند دیگه ای زد و با گرفتن گردن سهون یه کم سرش رو پایین کشید و همینطور که لب هاشون رو به هم وصل کرده بود عقب عقب رفت تا بره سمت اتاق خواب.
سهون با اشتیاق زبونش رو از بین لب های لوهان به داخل سر داد و انقدر درگیر بوسه اشون شدن که خودشون هم نفهمیدن چطور به تخت لوهان رسیدن.
سهون بدون معطلی بلیز لوهان رو از تنش خارج کرد و روش خیمه زد.
دوتاشون داشتن وحشتناک نفس نفس میزدن و قفسه سینه لوهان به شدت بالا پایین میشد. لب هاش به خاطر قطع شدن یه دفعه ای بوسه اشون نیمه باز مونده بود و حس میکرد بدنش از شدت هیجان داره مور مور میشه.
چند لحظه به هم خیره موندن...انگار داشتن همدیگه رو به چالش میکشیدن تا ببینن کی زودتر برای لمس بیشتر کنترلش رو از دست میده و به طور عجیبی بعد چند لحظه کشنده یه دفعه هر دو هم زمان به سمت هم خم شدن و لب هاشون به هم رسید.
ESTÁS LEYENDO
••💮SignMate💮••
Fantasíaتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...