با حس برخورد نور به پلک هاش دستش رو حایل چشم هاش کرد و با یه غرغر نامفهوم یه کم تو جاش وول زد. چرا اون نور مزاحم دقیقا باید تصمیم میگرفت که به تخم چشم اون بتابه؟
نور...نور لعنتی...
صبر کن ببینم اتاق لوهان که نور نداشت!!!
با این فکر و فکرهای بعدی که پیرو اش شدن چشم های کیونگ به سرعت باز شدن و در حالی که لب پایینش رو لای دندون هاش محکم نگه داشته بود اروم چرخید و با دیدن ادمی که کنارش غرق خواب بود به جرات گنده ترین لبخند زندگیش روی لب هاش جا خوش کرد.
تکون تکون سرخوشانه ای به خودش داد. یه دفعه نور افتاب و همه چی خیلی جذاب به نظر میرسید چون روی پوست شکلاتی رنگ جونگین پخش شده بود و یه صحنه ماورائی رو خلق کرده بود.
انگشت اشاره اش رو جلو برد و اروم سیخونکی به بازوی برهنه پسر کنارش زد تا مطمئن شه که واقعیه و وقتی جونگین مثل یه حباب نترکید و محو نشد نیش کیونگ حتی از قبل هم بازتر شد.
خواب نبود!
این واقعیت بود!
واقعیتِ شیرینِ لعنتی!
موهای جونگین به سکسی ترین حالت ممکنه سیخ شده بودن و این واقعیت که یکی از پاهاش روی پای کیونگ بود و یکی از بازوهاش هم کمر کیونگ رو اسیر کرده بود انقدر حس لذت بخشی به پسر کوچیکتر میداد که میخواست زیر اواز بزنه...
برای اولین بار تو زندگیش دم صبح انرژی داشت!!!
اروم دست کای رو از دور کمرش باز کرد و پاش رو هم کنار داد و از تخت پایین پرید و در حالی که تند تند شلوارش رو پاش میکرد و تلو تلو میخورد از اتاق بیرون دوید تا کوله پشتیش رو پیدا کنه. وقتی برگشت کای هنوز بی خبر از همه جا خواب بود.
اروم لبه تخت جا گرفت و با دقت چند تا عکس از صورت غرق خواب دوست پسرش شکار کرد. کای در عین سکسی بودن میتونست انقدر کیوت باشه که حس کنی داری تو یه ظرف عسل دست و پا میزنی!
وقتی از همه زاویه های ممکنه و حتی زوایای ناممکنی که کیونگ موفق شد بهشون دست پیدا کنه از جونگینِ غرق خواب عکس گرفت، تصمیم گرفت بهتره بیدارش کنه تا چند تا عکس هم با چشم های باز ازش بگیره...
اولش قصد داشت متمدنانه جلو بره اما حالا که یخ بینشون دیگه تبخیر شده بود کیونگ قصد داشت همه شیطنت هایی که قبلا قادر به انجامش نبود رو عملی کنه. پس دوربینش رو روی تخت گذاشت و یه دفعه روی شکم کای پرید.
-کیـــم جونگــــین!!!!
داد زد و کای عین برق گرفته ها از جا پرید و کم مونده بود جفتشون از روی تخت پرت بشن پایین. کیونگ با صدای بلند زیر خنده زد و کای تا چند لحظه فقط با گیجی پلک میزد و نگاهش میکرد.
أنت تقرأ
••💮SignMate💮••
خيال (فانتازيا)تو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...