💮پارت هفدهم💮

5.2K 988 175
                                    

-بک؟

-هممم...

همینطور که سعی میکرد پلکاش روی هم نره و حواسش رو روی مکالمه اش با سهون ثابت نگه داره زمزمه وار گفت.

-کی برمیگردی سر کارت؟

پلکاش کامل از هم فاصله گرفتن. چرخید سمت سهون و در عین حال سعی کرد لوهان رو که چسبیده بود بهش و خواب بود با تکونش نپرونه.

-چیه... ناراحتی اینجام؟ به برکت وجود من هر روز میتونی این آهوت رو ببینی باید ازم ممنون هم باشی...

سهون چشماش رو چرخوند.

-اول اینکه اروم حرف بزن الان پا میشن این دوتا و دیگه اینکه منظورم این نبود...

-پس چی ؟؟؟

سهون دستش رو زیر سرش ستون کرد و با جدیت به بک خیره شد .

-یه هفته اس که اینجایی... درحالی که میگفتی رییست حسابی سخت گیره... نکنه اخراج شدی نمیگی!؟

بک اخم کمرنگی کرد.

-نخیر اخراج نشدم... البته شاید خودم استعفا بدم... حوصله رفتارای افراطیش رو ندارم...

سهون ابروهاش رو بالا داد.

-یعنی تا این حد اذیتت میکنه؟؟؟

بک لب هاش رو توی دهنش جمع کرد و بعد با بیرون دادن پر حرص نفس اش رهاشون کرد.

-اره... از بند بند وجودش متنفرم...

دروغ میگی!

سعی کرد به جمله ای که تو سرش اکو انداخت بی توجه باشه.

سهون به صورت گرفته اش که زیر نور کمرنگ چراغ خواب هال کوچیک خونه لوهان حتی غمگین تر هم به نظر میرسید چند لحظه خیره موند.

-نمیخوای بهم بگی چته؟؟؟

بک ابروهاش رو با حالت پرسوالی بالا داد.

-منظورت چیه؟ مگه باید طوریم باشه؟؟؟

سهون پوفی کشید.

-اون رفتارای اون روزت چی بود؟؟؟

بک خنده ارومی کرد.

-چقدر همه چی رو جدی میگیری سهونی... حالم خوش نبود یه چرتی گفتم...

-خودت میدونی که این روش هات رو من جواب نمیده! سعی نکن گولم بزنی...

بک لبخندی بهش زد.

-من غلط کنم بخوام مستر پوکر رو گول بزنم... شما خودت استادی تو این زمینه ها...

سهون اخم پر حرصی بهش کرد و بک فقط در جوابش چشمک زد.

-نیگاش کن چه خوشگل خوابیده!!!

بک اشاره ای به لوهان که سرش رو به بدن بک چسبونده بود و عین خرس عروسکی بک رو بغل کرده بود کرد.

••💮SignMate💮•• Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin