┈••۪۫•❀ My Other halF 1 ❀••۪۫•┈

2.4K 261 10
                                    


My Other HalF
By:Scarlet
Main cupel:HunHan/ ChanBeak


قسمت اول_ نیمه ی دیگر من


صداى بلند موزيک از سالن انتهاى راهرو به گوش ميرسيد پسرا سخت مشغول تمرين رقص براى آلبوم جديدشون بودن .
تقريبا چهار ساعتى ميشد بى وقفه داشتن تمرين ميکردن . براى بار چندم اهنگ پلى شد و باز هم براى بار چندم چانيول رقص رو خراب کرد
بکهيون با غر غر روى زمين نشست و همزمان با دراز کردن پاهاش اخماشو تو هم کشيد و دستشو ستون بدنش کرد
_ من ديگه تمرين نميکنم چانيول همش داره خراب ميکنه .  چرا فقط به جاى خسته کردن ما واسش فوق برنامه نميذارید
چان نگاهش رو روى اعضا چرخوند خستگى توى چهره ى همشون موج ميزد . لبخند معذبى گوشه ى  لبش نشست و با شرمندگى دستشو پشت گردنش کشيد
_  بکهیون  راست ميگه بچه ها خسته هستن . رقص رو تا اونجايى که توى برنامه ى امروز هست کاور کنيم من بعدش بيشتر ميمونم تا مشکلاتمو بر طرف کنم
ناراحت بود اما به روى خودش نياورد شايد هر کس ديگه اى جاى بکهیون  اين حرف رو ميزد کوچکترين ناراحتى واسه چان نداشت ولى بک فرق ميکرد اونا دوست صميمى بودن
سوهو ميدونست چان چند وقت اخير کل وقتش رو صرف آهنگ ها  و کاور هاى آلبوم جديدشون کرده  و  خيلى شبا کم خوابيده و الان واقعا خسته اس . چانيول و بک هم اتاقى بودن محال ممکن بود که بکهیون  هم اين موضوع رو ندونه . سوهو تعجب ميکرد که چطور بک تونسته اين حرف رو بزنه
_  اگه ما خسته ايم تو هم خسته اى . بعدشم هنوز بيست و سه روز تا انتشار البوم مونده . پس عجله اى نيست ما همه با هم تمرين ميکنيم .
کسپر مربى رقصشون که تا اون لحظه ساکت بود حرف سوهو رو تاييد کرد
_ من با بقيه ادامه ميدم
بکهیون  خودش هم چند لحظه بعد از پروندن حرفش پشيمون شده بود . واسه اينکه ديگه نخواد اون جو سنگين رو تحمل کنه بلند شد رفت سمت پلير و موزيک رو دوباره پلى کرد
تقريبا يکساعت ديگه هم به تمرين گذشت . ديگه چانيول که جاى خود داشت حتى کاى هم نميتونست ادامه بده دست و پاى همشون شل شده بود هيچ کدوم از خستگى نميتونستن درست ادامه بدن . کسپر که وضع رو اينطورى ديد سمت پلير رفت و موزيک رو قطع کرد .
_ فکر میکنم واسه امروز کافيه .
همين جمله کافى بود تا هر کس سر جايى که ايستاده روى زمين ولو بشه . 
چن اولين کسى بود که خودشو جمع و جور کرد و سمت بطرى هاى اب رفت يواش يواش همشون به اون سمت رفتن تا آب بخورن به جز مکنه ها که هنوز با تنبلى روى زمين ولو بودن چه بسا که اين وسط تاعو و سهون از کاى به عنوان بالشت استفاده ميکردن . سوهو به وضعيتشون لبخندى زد و سه تا بطرى آب برداشت به سمتشون رفت . بطرى ها رو به سمتشون گرفت . کاى بعد از سر کشيدن نصف آب بطرى با ناله دوباره روى زمين خوابيد
_ هيووووووونگ من گشنمه
سوهو دستشو به سمتش دراز کرد تا مجبورش کنه از روى زمين بلند شه
_  پاشو لباساتو عوض کن الان برميگرديم خونه شام ميخوريم
کاى بدون حرف دست سوهو رو گرفت و بلند شد همه سريع لباس هاشونو عوض کردن تا به خوابگاه برگردن . حسابى خسته بودن روز بعد هم يه پرواز مهم به چين براى شرکت در جشنواره ى موسيقى داشتن بايد خوب استراحت ميکردن .
بالاخره به ساختمون خوابگاه رسيدن از اونجايى که تعدادشون زياد بود توى دو تا واحد رو به روى هم زندگى ميکردن . اخيرا کريس و سوهو زياد درخواست داده بودن که يه جاى بزرگتر واسشون تهيه کنن که همگى دور هم باشن ولى تا اونموقع هيچکس به در خواستشون رسيدگى نکرده بود
سوهو و کريس منتظر شدن تا همه بچه ها برن داخل . قبل از اينکه سوهو به خوابگاه خودشون بره کريس بازوشو گرفت
_ خوبى ؟؟
لبخندى براى اصمينان خاطر بهش زد .
_  خوبم کريس نگران نباش .
_ باشه اگه بازم سرت درد گرفت بهم زنگ بزن اينقدر هم حرص نخور خواهشا . قرار نيست اتفاق خاصى بيافته همه چى اوکى پيش ميره
سوهو با مهربونى نگاش کرد بعد باشه ی  کشيده اى گفت . حس ميکرد اگه کريس رو نداشت که حواسش بهش باشه و بهش روحيه بده نميتونه از پس هيچ کارى بربياد . حضور جفتشون کنار هم همه چيز رو بهتر ميکرد . اونا موظف بودن مراقب  بقيه ى بچه ها باشن . ولى  اين زيبا و دلگرم کننده بود وقتى حس ميکردن يکى هم هست که حواسش به اون يکى باشه
کريس منتظر شد تا سوهو بره داخل بعد خودش آخرين کسى بود که وارد خوابگاه اکسو ام شد
سوهو به سالن نگاه کرد همه به اتاق هاشون رفته بودن به جز کيونگ که تو اشپزخونه بود . صبح قبل از اينکه برن کيونگ زودتر از همه بيدار شده بود و يکم غذا آماده کرده بود احتمالا پيش بينى ميکرد مثل لشکر شکست خودره و قحطى زده برسن خونه .
در همين حين چان خودشو به آشپزخونه رسوند و بالاى سر ظرف غذايى که رو گاز در حال گرم شدن بود ايستاد خواست ناخنک بزنه که  کيونگ محکم زد پشت دستش.
چان لبهاشو غنچه کرد و دستشو عقب کشيد
_ يااااااا ...
قبل از اينکه چيز ديگه اى بگه کاى در حالى که داشت شلوار راحتيشو بالا ميکشيد و  يه پاچش هنوز کامل تو پاش نبود و هى زير لب تند تند ميگفت گشنمه گشنمه اومد داخل اشپزخونه  مثل  چان بالاى سر ظرف غذا ايستاد و دستشو رو شکمش گذاشت
کيونگ با ديدن وضعيتش خنده ى نخودى کرد . قاشق توى دستشو کرد تو غذا گذاشت دهن کاى . چان به وضوح با حسادت روشو برگردوند و پشت ميز نشست
_ واقعا که
کيونگ قاشقشو يه بار ديگه تو غذا فرو کرد اينبار سمت چان گرفت
_ بيا حالا خودتو نکش . صد دفعه بهت گفتم خوشم نمياد به غذا ناخنک بزنى
چان نيشش باز  سريع غذا رو قاپيد .
_ دوس دارم  
واسه کيونگ زبونک انداخت که باعث شد کيونگ يه لحظه پشيمون بشه که دلش واسش سوخته . چان اکثرا  دوست داشت با اعصاب بقيه بازى کنه اخه اينکار زيادى لذت بخش بود . خصوصا کيونگ که سريع تحريک ميشد و دست رو چان بلند ميکرد .
کم کم بقيه هم وارد اشپزخونه شدن  کيونگ يه ظرف اماده کرد قبل از اينکه خودش شروع به خوردن کنه بلند شد .
_  کجا کيونگى ؟؟
سوهو پرسيد چون بقيه خيلى مشغول تر و گرسنه تر بودن که بخوان متوجه کيونگ بشن
_ اينو ميبرم واسه بچه هاى اون سمت
به ظرف توى دستش اشاره کرد . سوهو از سر ميز بلند شد
_ بده من ميبرم
_ نه هيونگ خودم ميبرم
سوهو با خنده ظرف رو از دستش کشيد
_ نترس به افتخار خودم  ثبتش نميکنم ميگم تو درستش کردى
کيونگ اخم ساختگى کرد
_ منظورم اين نبود
سوهو سرى تکون داد
_ باشه
با همون لبخند روى لبش بيرون رفت . در واقع کيونگ روش نميشد از بقيه بخواد ظرف رو ببرن چون همه خسته و گرسنه بودن خودش هم همينطور . ولى انگار خوش شانس بود که سوهو هيونگش درک بالايى داشت و تو اينجور مسائل يه هيونگ واقعى ميشد
سوهو رمز در خوابگاه اکسو ام رو وارد کرد . کريس تلفن به دست تو سالن ايستاده بود با ديدن سوهو تلفن رو پايين آورد و با تعجب نگاش کرد
_ سوهو ؟؟
سوهو به ظرف غذا اشاره کرد
_ کيونگسو  درست کرده واسه شما هم هست
شيومين يهو از نا کجا آباد پيداش شد ظرف رو از سوهو گرفت بعد بلند داد زد
_ بچه ها بيايد غذا رسيد
کريس تلفن رو سر جاش گذاشت .
_ ممنون داشتم زنگ ميزدم سفارش بدم . ميگفتى خودم بيام ببرم
_ کيونگ ميخواست بياره ولى گفتم خودم بيارمش ديگه
همونطور که حرف ميزد سمت در رفت کريس هم  همراهیش کرد
_ سوهو حالت بهتر شد؟؟
خنده اش گرفت
_ کريس همين نيم ساعت پيش پرسيدى گفتم خوبم
کريس دستى پشت گردنش کشيد
_ واقعا ؟؟
سوهو بدون اينکه جوابشو بده اول دروباز کرد بعد يه نگاه تو راهرو يه نگاه به سالن انداخت وقتى ديد کسى نيست سريع يه بوسه رو گونه ى کريس کاشت و در رفت
کريس نه که عادت نداشته باشه  اما کم پيش ميومد سوهو اينکارو کنه  وقتى اينقدر سريع انجامش ميداد شوکه ميشد 
چند لحظه به همون حالت موند بعد يواش يواش لباش کش اومدن و با نيش باز در و بست و وارد خونه شد حس ميکرد حسابى انرژى گرفته
........
چان همونطور که با حوله موهاشو خشک ميکرد وارد اتاق شد نگاهش به بکهيون افتاد که داره گيم بازى ميکنه . هنوز از دستش دلخور بود . بى توجه بهش رفت روى تختش نشست يه نگاه به گوشيش انداخت و آلارمش رو روى ساعتى که ميخواست تنظيم کرد . روى تختش خوابيد حس کرد يه خستگى مضاعف داره با درد خودشو از تنش بيرون ميکشه . چشماشو بست و لبخند زد چقدر خوب که ميتونست بعد از يه مدت طولانى امشب رو خوب و بى دغدغه استراحت کنه .
اما يه چيزى اين وسط درست نبود " سر و صداى بکهيون وقتى داشت گيم بازى ميکرد"
چانیول  اخماشو تو هم کشيد و سعى کرد بى تفاوت باشه ولى واقعا نميشد . با اينکه غرورش بهش اجازه نميداد با بکهیون  حرف بزنه سرشو چرخوند همونطور که چشماش بسته بودن گفت
_ خاموشش کن
لحن دستوريش باعث  شد بکهيون نسبت به حرفش بى اهميت باشه . يه چند وقتى ميشد الکى با هم چپ افتاده بودن . با وجود اينکه دوستاى صميمى بودن و همديگه رو خيلى دوست داشتن مشکلات حل نشده  هر روز بيشتر بينشون فاصله مينداخت در واقع هر دوشون با يه نوع لجبازى کودکانه سعى ميکردن حرص اون يکى رو در بيارن .
دقيق مثل  همين لحظه که بکهیون با اينکه خسته بود و خودشم قصد داشت تمومش کنه ولى بازم لحن دستورى چانیول مجبورش ميکرد لجباز باشه و بهش اهميت نده
چانیول که کلافه شده بود  ايندفعه چرخيد و چشماشو باز کرد
_ با توام گفتم خاموشش کن
ولی  وقتى بازم بکهيون رو بى اهميت ديد حرصى پتو رو کنار زد از تخت پايين اومد و در حالى که سعى ميکرد خونسرد جلوه کنه دکمه ى دستگاه رو زد و خاموشش کرد .
بکهيون با بهت چند لحظه نگاش کرد اصلا فکر نميکرد چانيول اذيت کردنش رو اينطورى تلافى کنه . اخماشو تو هم کشيد و صداشو برد بالا
_ مگه مرض دارى ؟؟ تو که عادت دارى با چراغ روشن بخوابى صداى اينم که کمه مانيتوره شاخت ميزنه ؟؟
_ آره
_ آره و زهر مار
_ ساکت شو کوتوله
چانیول  عمدا روى کلمه ى کوتوله تاکيد کرد چون خوب ميدونست بکهیون  نسبت به اين کلمه حساسه
_  خودت ساکت شو دراز
بکهیون  دستاشو مشت کرده بود و از لاى دندوناش حرف ميزد چانیول  وقتى حالتش رو ديد پوزخندى زد .  به هر حال اونقدرى بکهیون  رو ميشناخت که بدونه چطورى بايد حرصش رو در بياره .
دوباره سمت تختش رفت و روش دراز کشيد
_ اگه دوباره سر و صداتو بشنوم مجبورت ميکنم شب تو سالن بخواى . برو اونجا هر چقدر دلت خواست وز وز کن
_ تو خيلى غلط ميکنى عوضى
چان لبخند شيطونى زد
_ امتحانش مجانيه . مطمئنم سوهو هيونگ هم حق رو به من ميده اگه براش توضيح بدم
بک سمت چراغ رفت و خاموشش کرد . چان اخم کرد
_ خاموشش نکن
بکهيون پوزخندى زد
_ من نميتونم با چراغ روشن بخوابم اگه سختته برو تو سالن . مطمئنم اگه براى سوهو هيونگ توضيح بدم اون حق رو به من ميده . چون اين مشکل توئه نه من
لبخند پيروزمندانه اى زد و سمت تختش رفت چان زير لب غرغری کرد و چشماشو روی هم فشرد 
_ عوضى کوتوله

☆ فکت : چانیول دوست نداره با چراغ خاموش بخوابه


خوشگلا از هر فکت یا اتفاقی استفاده کرده باشم آخر هر قسمت براتون میذارمش
لطفا ووت یادتون نداره 😘😘





My Other halF~>FullWhere stories live. Discover now