TIME WILL BE FROZEN

643 124 7
                                    


«تهیونگ»
با صدای زنگ گوشیم نگاهمو از پی دی نیم گرفتم و به صفحه ی گوشی نگاه کردم. با دیدن اسم جیمینی ناخوداگاه یه لبخند اومد رو لبم و بعد بی توجه به اینکه ممکنه بی احترامی به پی دی باشه یه ببخشید گفتم و از گروه فاصله گرفتم . به من چه میخواست اینقدر طولانی سخنرانی نداشته باشه.
تماس رو وصل کردم که صداش تو گوشی پیچید:
+هی جوجه
-سلام هیونگ
+سلام پسر. تبریک میگم بهت. استیجا و چارتا رو ترکوندید
-ممنونم . این بدون لطف تو به چشم نمیومد. کسی نبوده که از رقص و طراحیش تعریف نکرده باشه
+هیییی. اغراق نکن دیگه. اصل تو و هیونگا بودین که با صدا و اجراتون یه موفقیت بزرگ به دست اوردید
-بازم ممنونم هیونگ
یکم مکث کرد و بعد با یه تردید که تو صداش حس میشد پرسید: هیونگی
-جانم
+اوضاع خوبه؟
تعجب کردم ! مگه باید بد میبود؟
-اره . مگه چیزی شده؟
+نه نه... همینطوری گفتم
-مطمئنی هیونگ؟
+اره بابا. فقط نگران بودم در طول پروموشنا خوب استراحت نکرده باشی
-من دیگه عادت کردم جیمینی،نگران نباش
+بازم مراقب خودت باش
خواستم جواب بدم که منیجر صدام زد...
-ببخشید من باید برم
+اره... اره برو عزیزم. بعدا حرف میزنیم.
-باشه. پس فعلا هیونگ
+فعلا
تماس رو قطع کردم .یکم متعجب و ترسیده به گوشی خیره شدم . نکنه 2 هفته پیش ،اون شب که پیشش موندم،تو خواب حرفی زده باشم؟
حتی با تصور این موضوع دستام یخ کرد.
خوشبختانه منیجر اومد کنارم و گفت: امروز کوک کارای تو و جین رو انجام میده برای مصاحبه. من باید با بقیه بریم برای فتوشوتینگ. مشکلی که نیست؟
-نه هیونگ. کوک کجاست؟
+دم در منتظر تو و جینه
-باشه.
سمت جین رفتم تا باهم بریم. داشت با گوشی با تانی حرف میزدو اینو میشد از ناز دادن و لحن شوخش فهمید. کلا در مقابل تانیا یه ادم دیگه بود. تا منو دید با سر اشاره کرد بریم .
همچنان داشت با تلفن حرف میزد که رسیدم به ماشین. کوک با یه اخم که کمتر ازش دیده بودم در رو باز کرد و جین نشست.
خواست در رو برای من هم باز کنه که جلوشو گرفتم و گفتم: هی... چیکار میکنی پسر؟ تو که خدمتکار من یا هیونگ نیستی. خودمون میتونیم در رو باز کنیم.
یه پوزخند تلخ زد و گفت: بیخیال هیونگ. من نمیخوام تو هیچی کوتاهی کنم.
اخم کردم و در رو خودم باز کردم و با عصبانیت در و بستم.
معلوم نیست این دیگه چه مرگشه.
نشست تو ماشین و اینه رو تنظیم کرد. از تو اینه با یه غم عجیبی به هیونگ که با خنده داشت با تانی حرف میزد نگاه کرد.
چشمامو ریز کردم و به جین هیونگ خیره شدم...
وایسا ببینم ... اینجا چه خبره؟ یعنی این اخلاق کوک مربوط به هیونگه؟
یه اه به ذهن منحرف خودم گفتم.
اینقدر مانهوا میخونم که گی شیپر شدم.
بیچاره شاید امروز رو مود نباشه به جین هیونگ چه؟!
بالاخره ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد.
****
«جیمین»
یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو قورت دادم.
به خودم گفتم:هی پارک جیمین. به خودت بیا. باید فراموشش کنی،همونطور که اون اینکارو کرد.
بعد یه جدل طولانی با خودم سرمو بالا گرفتم و بهش سلام کردم وخیلی عادی پرسیدم: چه خبر هیونگ؟
یه لبخند تلخ زد ...
نمیدونم شاید من دلم میخواد فکر کنم تلخ بوده...
+خبر خاصی نیست. تو چی؟
-منم همین
بعد با یه صداقت که ناشی از دلتنگیم بود رو به جونگین هیونگ گفتم: میدونی قلبم برای بغل کردنت داره میترکه؟
خندید و دستاشو باز کرد. جلو رفتم و محکم بغلش کردم. جونگین با همه ی ادمای دورم فرق داشت.
همیشه اروم و مهربون بود و این باعث میشد عاشقش باشی.
دم گوشم گفت: منم دلم برات تنگ شده بود دونسنگ بامزه و کیوت من.
از هم جدا شدیم . هوسوک هیونگ با خوشحالی گفت: خوبه که پروژه این دوتا گروهم تموم شد و ما دور هم جمع شدیم.
-اره هیونگ. تیم یه چیز دیگست.
ته مین هیونگ رو به جمع گفت: پس وقتشه یه ناهار تیمی بزنیم
هوسوک:عالیه هیونگ. به شرطی که تو مهمونمون کنی.
ته مین: باشه بچه پررو
جونگین:پس بزن بریم
****
سر میز نشسته بودیم و همه مشغول خوردن بودن. این وسط هیونگا هم گهگاهی با هم شوخی میکردن. منم سعی میکردم گاهی تو بحثا شرکت کنم اما حضور ته مین باعث میشد زیاد راحت نباشم.
با صدای زنگ موبایلم صدا ها کم  شد. با دیدن اسم جوجه ی من بدون درنگ جواب  دادم:
-جانم عزیزم
+هی جیمینی... کجایییییی؟
-اولا سلام. دوما بیرون با دوستام،سوما به تو چه؟
اینو با یه لحن شوخ گفتم که خندید و گفت: یااا... بدجنس.منو بگو به زور از سه جین هیونگ اجازه گرفتم و اومدم خونتون تا تو رو ببینم.
-خونه ی مایی؟ پیش اوماا؟
+یس. پیش اومااا
-جدا تو اونجا چیکار داری ؟ وایسا یکم دیگه میام پیشت
یهو تو گوشی داد زد: اومااا هیونگ شام میاد
یه قهقه کوتاه زدم و گفتم: هیییی... نه تنها خونمو صاحب میشی به مادر منم میگی اوماا
+منتظرتیم جیمین شی. آنیونگگگگگ
بعدم تماس رو قطع کرد.

Cαℓℓ συт му ηαмєWhere stories live. Discover now