TURN BACK

366 62 27
                                    


«ویکتور»
با شنیدن صدای موبایلم از خواب پریدم و از روی تخت افتادم پایین.
به سرعت خودم رو جمع کردم و چهاردست وپا خودمو به میز کنار تختم رسوندم و موبایل رو برداشتم .
با دیدن اسم جیمین خواب کاملا از سرم پرید .
-جیمیــــــــــــــن ؟
+صبح به خیر ووهیونگ شی
-هیچ معلومه کجایی عوضی ؟ میدونی چقدر نگرانت شدم ؟
+اوه ! فکر کردم متوجه نبودنم نشدید... خیلی متاسفم
-متاسفی ؟ داری باهام شوخی میکنی ؟  تا دیروقت تو خیابونا داشتیم دنبالت میگشتیم . کدوم گوری رفتی ؟
+من خونه ی یکی از دوستامم
-دوستت ؟ تو که اینجا کسی رو نداشتی !
+خب پیدا کردم . یعنی از طریق هیونگم پیداش کردم؛ بعد مدت ها
-داری اذیتم میکنی نه ؟ برای چی یهو غیبت زد ؟
+من بچه نیستم ویکتور! خوب میدونم تو و دهیون به خاطر من به مشکل خورده بودید
البته نامزدت حق داشت ... هر کسی جای اون بود این موضوع رو قبول نمیکرد . منم ترجیح میدم بقیه تایمم رو کنار دوستم بگذرونم
-جیمین ...
+نگران من نباش ! حالم خوبه . سونگجه هوامو داره
-باید ببینمت
+باشه . وقتی سونگجه برگشت ازش میخوام ادرس رو بده تا یه روزی دعوتت کنم
-من ... داری ازم فرار میکنی ؟
+فرار ؟ دلیل خاصی داره ؟
نمیدونم چرا اون حرف احمقانه رو زدم اما حسم بهم میگفت جیمین هم مثل من سردرگرمه...
اونم نمیدونه چه اتفاقی داره بینمون میوفته !
- فکر کردم اجازه دادی وارد حریمت بشم
+تو همین حالاشم منو دیدی... نمیدونم چی حس کردی اما اگه واقعا لمسم کرده باشی ...
راهش رو پیدا میکنی!
-وقتی ازم دوری چطوری پیدات کنم ؟
+من بهت نزدیکم ویکتور... جایی نزدیک تر از پیراهنت ...
با شنیدن اسمش از زبون یه مرد که اسمش رو صدا زد حرفاش رو ادامه نداد و تند تند خداحافظی کرد .
با قطع شدن تماس حس کردم یه سطل اب یخ پاشیدن روم .
حرفای جیمین باعث میشد بخوام دنبال حل این معما باشم .
اون اینجاست ...
نزدیک تر از پیراهنم به من ...
دستمو گذاشتم روی قفسه ی سینم ...
یعنی تو اینجایی جیمین ؟
تو شدی یه معمای لاینحل ...
معمایی که یه سرش به هویت کیم ووهیونگ میرسید یه سرش به قلب کیم ویکتور!

****
«جیمین»
همراه سونگجه تو نیویورک گشتیم و جاهای مختلف  رو دیدیم .
اولین چیزی که هر کسی دوست داره با اومدن به این شهر ببینه مجسمه ازادیه .
طبق تعریف سونگجه مجسمه ازادی مال خود نیویورک نبود و هدیه فرانسه به این شهر بوده.
بعد از این که از نمای پارک بتری دیدمش و عکس گرفتیم ؛ با هم به موزه ی متروپولیتن رفتیم .
جایی که تمام اثار باارزش هنری و تاریخی دنیا توش جمع شده بود .
با دیدن مجسمه ها و سخنرانی سونگجه کنار هر اثر حس میکردم چقدر داشتن یه دوست کره ای نعمته !
اگه قرار بود خودم تنهایی یه روز بیام عمرا متوجه تاریخچشون میشدم .
بالاخره بعد 3 ساعت گشت کامل تو موزه باهم به مک دونالد رفتیم تا ناهار بخوریم .
پا درد من باعث شد که بقیه گشت و گذار به یه روز دیگه واگذار بشه .
سونگجه بعد رسوندن من به خونه گفت به سرکار میره و اخر شب برمیگرده .
منم تصمیم گرفتم تا برگشتنش فیلم ببینم .
هنوز لپ تاپ رو باز نکرده بودم که صدای در اومد .
احتمالا سونگجه چیزی جا گذاشته بود .
با همون پای لنگ خودمو به در رسوندم و با لبخند در رو باز کردم و گفتم :« باز چی... »
با دیدن ویکتور جلوی در لبخند روی لبم خشک شد .
-ویک...تور
+جیمین شی
اروم از کنارم عبور کرد و وارد خونه شد .
در و بستم و با اخم پرسیدم :« اینجا رو از کجا پیدا کردی ؟»
+از خوبیای داشتن دوست پسری مثل دهیونه
-خب خوش به حالت
+اینجا بهت خوش میگذره ؟
روی یکی از مبلا نشستم و با بیخیالی جواب دادم :« اره چرا خوش نگذره ؟»
+از بازی با ادما خوشت میاد ؟
-ببخشید ؟
+منو گیج میکنی ... میدونی من نیاز داشتم که بمونی، تا این تاریکی رو برام روشن کنی اما ... تو ترجیح  دادی منو دنبالت بکشونی
-من همچین ادمی نیستم
+تو چجوری جیمین ؟ چون هر بار که به خودم میگم شناختمت یه کاری میکنی که بیشتر گیج شم !
-چرا دنبالم اومدی ؟ من رفتم تا جلوی سوتفاهم ها رو بگیرم
از جاش بلند شد و تو یه قدمیم ایستاد . سرمو بلند کردم و تو چشماش زل زدم و گفتم :« اگه عاشقش بودی ؛ اینجا نبودی »
+بهت گفته بودم من کیم تهیونگ تو نیستم
-به من و خودت ثابت کن
+چی میخوای تا بهت ثابت شه ؟
-خودت رو بهم بده
+یکم بی انصافی نیست ؟ در حق دهیون خیانت نمیکنم ؟
-بهش به چشم یه معامله برای ازادی از فکر من نگاه کن

****
(راوی)
خانم کیم وقت دارید ؟
اخرین پرونده رو بست و با دقت به دستیارش نگاه کرد .
-چی شده وویونگ ؟
+مارتین باهام تماس گرفت
با شنیدن اسم مارتین حس بدی بهش دست داد .
اخرین خاطره از این اسم مربوط به مرگ همسرش بود .

+یکی باهاش  تماس گرفته بود و درخواست عجیبی داده بود
- برای چی باید اون ادم کش زنگ بزنه به ما و اینو بگه ؟
+بهش گفتن کلک پارک جیمین رو بکنه
-چی ؟؟ برای چی ؟ کار کیه ؟
+راستش منم نمیدونم . میدونید که مارتین دورادور با ما کار میکنه و با تهدید سهامدارا وضعیت شرکت رو ثابت نگه میداره ...
-خب ؟ حرفتو بزن ؟
+بهش گفته بودم حواسش به اقای کیم باشه برای همین جیمین رو میشناخت ...
وقتی بهش زنگ زدن و اینو ازش خواستن اول به من زنگ زد تا باهام مشورت کنه که اینکارو بکنه یا نه!
منم بهش گفتم فعلا دست نگه داره .
-کار کیه ؟
+راستش من اول به اقای جانگ شک کردم و اخرین تماسا و گردش حسابای بانکیشو چک کردم ...
-خب ؟
+به نظر کار ایشون نیست !
-این بهترین بخش این خبر بود . میتونی ته و توشو در بیاری ؟ این دشمن جدید جیمین کیه؟
+نگران نباشید دنبالشم . نمیزارم بهش اسیبی برسه
-مراقب دهیونم باش ؛ هر چی باشه اونم پسرمه
+حتما خانم

****
«جیمین»
بهم نگاه کرد و پرسید :« اینجا کجاست ؟»
یه لبخند شیطون زدم و گفتم : « ما بهش میگیم فرودگاه »
یه نگاه عاقل اندرصفیحانه بهم انداخت و جواب داد :« چطور اینقدر بامزه ای ؟ منظورم اینه اینجا چیکار میکنیم ؟»
-میخوایم بریم سفر
+سفر ؟ بدون اطلاع من ؟ من به خانوادم چیزی نگفتم
کیفم رو گذاشتم رو زمین و با لبخند نگاهش کردم
-تو که بچه نیستی ! زنگ بزن و بگو فقط 3 روز نیستی
+به مقصد ؟
- ججو
+جیمین درسته ما قرار گذاشتیم یه چیزایی رو بین خودمون حل کنیم اما یه سفر سه روزه اونم به مقصد یه کشور دیگس؛ یکم زیاده روی نیست ؟
-باید بهم اعتماد کنی . مگه نمیخوای واقعیت پارک جیمین و کیم تهیونگ رو ببینی ؟
+فقط 3 روزه دیگه ؟ چون مجبورم به دهیون دروغ بگم
-فقط 3 روز ... در ضمن تو همین الانم بهش دروغ گفتی
+چه دروغی؟
-که من برات یه دوستم ... جفتمون میدونیم کشش بینمون مخصوص دو تا دوست نیست !
+صداقتت ازار دهندست
بدون اینکه بشنوه زمزمه کردم :« یه روزی عاشقش میشی !»

****
از فرصت خواب بودن ویکتور توی هواپیما استفاده کردم و با استفاده از آی مسیج به ته مین هیونگ پیام دادم :
« دارم میبرمش جایی که اولین سفر دوتاییمون رو تجربه کردیم ؛ وقتشه مردمو پس بگیرم »

Cαℓℓ συт му ηαмєWhere stories live. Discover now