GHOST

280 60 3
                                    


«دهیون»
با وحشت به چهرش نگاه کردم
خون درون رگام یخ بست ...
اما اون با بیرحمی نگاهم کرد و دوباره تکرار کرد : من کیم ؟
-منظورت ... چیه ؟
+بهم گفتی من کیم ووهیونگم
-خب ... چون هستی !
+اگه هستم پس چرا اینقدر از جیمین میترسی ؟
از سر میز بلند شدم و تو چشماش زل زدم و با خشونت و تنفری که خودمم متعجب کرد گفتم :« چون ازش بیزارم ... از همشون ... از همه ی اونایی که بخوان تو رو ازم بگیرن بدم میاد ... من سر تو با کسی شوخی ندارم ! میتونم جون بدم برات ... یا ... »
+یا؟
-جون بگیرم برات !
+منو نترسون ! تو قاتل نیستی
-نمیخوام که باشم
+تو یه ادم تحصیل کرده ای ! دکتری !! این دیوونه بازیا...
-منم ازت انتظار خیانت ندارم ... به محض اینکه اینکارو باهام بکنی منم ... کاری رو میکنم که ازم انتظار نمیره !
+من قرار نیست بهت خیانت کنم . من فقط به جیمین کمک کردم
-دلم برای خودم میسوزه
از جاش بلند شد و خواست دستم رو بگیره که با ناراحتی دستش رو پس زدم و از رستوران زدم بیرون .
با فاصله چند دقیقه ماشین رو اوردن .
سوار شدم و خواستم راه بیفتم که در رو باز کرد و سریع نشست .
-فعلا نمیخوام باهات حرف بزنم
+ببخشید
-تنهام بزار
+عاشقتم !
برگشتم و با جدیت گفتم :« تو چشمام نگاه کن و اینو بگو !»
تو چشمام نگاه کرد ...
چشمای شکلاتیش بارونی شد و مثل یه پسر بچه ی بی پناه 5 ساله گفت :« ولم نکن ... من بی تو معنامو از دست میدم »
-تو ... هم عاشقم نیستی هم منو میخوای ! قلبم داره زیر پاهات تبدیل به شیشه خورده میشه ... برو !
+دهیون
-من هرکاری که بخوای برات میکنم اما الان میخوام تنها باشم !
در رو باز کرد و از ماشین پیاده شد .
چند ثانیه نگاهش کردم ... این اخرین باره که برام گریه میکنه !
و بعد با سرعت ازش دور شدم .

****
«جیمین»
مشغول ظاهر کردن عکسا بود و هنوز از اتاق تاریک بیرون نیومده بود .
تقریبا چند ساعت شده بود که خودشو اون تو حبس کرده بود .
حدس اینکه یه اتفاق بد افتاده زیاد سخت نبود .
از قیافه ی درهمش و کم حرفیش معلوم بود موضوع جدیه و وقتی خودشو اون تو حبس کرد کاملا مطمئن شدم یه چیزی شده .
دلم میخواست کنجکاوی نکنم اما اون قسمت فضول پارک جیمین درونم نمیزاشت .
در اتاق رو باز کردم و واردش شدم .
کل اتاق نور قرمز بود و فضای دارکی که وجود داشت مانع میشد بتونم خوب ببینم .
با دیدن قامت ویکتور که پشت به من خم شده بود و مشغول کاری بود یه سرفه ی مصلحتی کردم تا متوجه من بشه اما انگار نشنید چون عکس العملی نشون نداد.

رفتم جلو و دستمو گذاشتم روی شونش که اروم برگشت به سمتم .
دیدن چشمای قرمز و پف کردش که حتی تو اون فضا هم معلوم بود باعث شد یه هین ناخوداگاه بکشم .
-ویکتور... چی شده ؟
و همین حرفم کافی بود که چشمه ی اشکش دوباره فعال شه و شروع کنه به گریه کردن .
بغلش کردم و سعی کردم پشتشو ماساژ بدم تا راحت تر گریه کنه .
-اروم باش ... هیش ...
+ولم می..کنه
-کی ؟ چی شده ؟
+دهیون... ولم کنه ... تموم میشم
-چرا باید ولت کنه ؟ اروم باش ! همه چی درست میشه ...
+جیمین
-جانم
+بهش بگو ولم نکنه
+هرچی که تو بخوای
و بعد حس کردم بدنش سنگین شد توی بغلم
-ویکتور ...
اروم تکونش دادم ولی جواب نداد
-ویکتور
بازم تکون نخورد .
-خدای من ! ویکتورررر... ووهیونگ ....
جسمش رو بغل کردم و با هر زحمتی بود بردمش بیرون و روی مبل توی حال گذاشتمش .
پای اسیب دیدم درد گرفته بود اما در مقابل سلامتی ویکتور اصلا مهم نبود .
سریع شماره ی دهیون رو از توی گوشیش پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم .

****


«ویکتور»
با بوی عطری که توی سرم پیچیده بود چشمامو باز کردم .
حس اغوشش باعث میشد نخوام از این رویا بیدار شم .
بعد اتفاقی که بینمون افتاد اغوشش فرقی با رویا نداشت .
اروم تکون خوردم که سریع متوجه شد و چشماشو باز کرد .
نگاهمون تو هم قفل بود .
دستشو کشید تو موهام و با لحن ارومی که من همیشه بهش اعتیاد داشتم گفت :« حسابی منو ترسوندی !»
-این یه رویاست مگه نه ؟
+دوست داری رویا باشه ؟
-شبیه رویاست ... اینکه الان اینجایی ... اینکه تو اغوشتم ...
+نمیخوام تو این حال ببینمت
-خودت باعث این حالی
+بیا راجع بهش حرف نزنیم
-ولم نمیکنی نه ؟
+تا روزیکه زندم !
گردنمو بالا کشیدم و لبامو به لباش رسوندم .
یه بوسه ی کوتاه اما عمیق روی لباش نشوندم و سرمو کشیدم عقب.
با مهربونی نگاهم کرد و گفت :« میتونی نگهش داری .»
با تعجب گفتم :« چی نظرتو عوض کرد ؟»
+خود پارک جیمین
-چیزی بهت گفته ؟
+وقتی از حال رفتی بهم زنگ زد و گفت تو بهم نیاز داری ... وقتی رسیدم ازم خواهش کرد ولت نکنم ... گفت ووهیونگ با تو خوشحاله پس رهاش نکن !
-این ... ادم عجیبیه !
+حتما براش سخته که به خاطر شباهتت با دوست پسرش ما رو دائما ببینه اما حالا  که باهاش کنار اومده منم بهش احترام میزارم
-الان کجاست ؟
از جام بلند شدم و سوالی به دهیون نگاه کردم .
+نمیدونم گفت یکم تنهامون میزاره 
از اتاق زدم بیرون و صداش کردم ولی هرجا رو گشتم نبود .
با دیدن برگه روی میز ناهارخوری حس کردم یه چیزی زیرپام خالی شد .
حدسش سخت نبود که جیمین رفته !
-خدایا! اون رفته .... جیمین رفته دهیون !
+اروم باش عزیزم شاید رفته هوا بخوره
نامه رو بهش نشون دادم و گفتم :« نوشته بابت تموم زحماتت ممنونم ، امیدوارم حالت زودتر خوب شه »
-این نامه خداحافظیه !
+حتما برگشته هتل
-اون جایی رو بلد نیست . اگه گم شده باشه چی ؟
+اون که بچه نیست
با عصبانیت داد زدم : « میشه اینقدر مزخرف نگـــــــــــــــــــــــی! اون زبان بلد نیست ... اینجا ... تو شهری مثل نیویورک ... اگه بلایی سرش بیاد چی ؟»
سوئیچش رو از جیبش در اورد و جواب داد :« پس بریم دنبالش بگردیم »
-بریم
باهم از نزدیک خونه تا خیابونای اطراف رو گشتیم ولی اثری از جیمین نبود .
استرس زیادی داشتم .
نسبت به جیمین احساس مسئولیت میکردم ... یه حس قوی که باعث میشد نخوام جیمین رو از دست بدم .

****
«جیمین»
-خیلی خب هیونگ . همین الان رسیدم ... جامم خوبه
سونگجه با دیدن قیافه درهمم خندید و با صدای بلند طوری که ته مین از پشت تلفن بشنوه گفت :« اگه به من اعتماد نداشتی که نمیفرستادیش اینجا اقای لی !»
ته مین هیونگ بهم گفت :« بهش بگو زر نزنه . ببین جیمین بازم میگم خیلی مراقب خودت باشه . سونگجه دوست خوبیه میتونی رو کمکش حساب کنی اما دوست پسر بدیه ! مبادا گولش رو بخوری ... اون پسر و دختر براش چند هفته جذابیت دارن ! دست خودشم نیست مریض رابطه ی جنسیه »
اروم طوری که سونگجه نشنوه گفتم :« اگه بهش اطمینان نداری پس چرا فرستادیم پیشش؟»
+موضوع اطمینان نیست . هنوزم میگم دوست خوبیه ! ولی رابطه داشتن باهاش خوب نیست
-باشه هیونگ خیالت جمع . در ضمن من  بخوامم نمیتونم دل به کسی بدم
+البته . تو دلتو به کیم ویکتور دادی
-اون برام تموم شده
+اینقدر مزخرف نگو .مگه نگفته بودی میخوایش ؟ به همین زودی تسلیم شدی ؟
-اون عاشق دهیونه
+حتی منی که ندیدمش از تعریفای تو فهمیدم که اون عاشق دهیون نیست
-چرا این حرف رو میزنی ؟
+چون مطمئنم اون فقط بهش وابسته شده و عادت کرده . به این میگن ترس از دست دادن شخص مورد علاقت ! تو این موقعیت طرف دائما رفتارای بیمارگونه  و دفاعی از خودش نشون میده
-اوه به نظر کلاسای روانشناسی که خونده بودی الان به دردت خورده
+تو یه بیشعوری که نمیفهمی دارم جدی حرف میزنم
-ببخشید ولی درکش برام سخته که چطور ممکنه دوستش نداشته باشه
+من نگفتم دوستش نداره . دارم میگم عاشقش نیست ! عشق ، عادت ، دوست داشتن سه تا معقوله جدا از همن ! معنی هر کدومش فرق میکنه ... متاسفانه ما ادما این سه تا رو باهم اشتباه میگیرم . خیلی ها وقتی عشق حقیقیشونو پیدا میکنن که به خاطر یه عادت کهنه دیگه فرصتی براشون نمیمونه .
-من جز کدون دستم ؟
+دوست داری جز کدومشون باشی ؟
-میخوام بگم کاش عادت بود تا ظرف 20 روز انجام ندادش بگم ترکش کردم ولی ...
+جیمین ما تو عشق یه مرحله داریم به نام شیدایی ... تو اون مرحله شخص کاملا ادراکش رو از دست میده ... تو الان تو اون مرحله ای !
-فکر نکن نفهمیدم الان بیشعورم کردیاااا
+بیشعوری که بد نیست ! حداقل نه تو زمینه عشق . تو شعور و درکت رو کاملا  باختی
-هیونگ!!
+بیخیال ! اما یه حسی بهم میگه اون همین حالاشم بهت فکر میکنه
-میشه بیشعور شه ؟
+احتمالش زیاده
-نمیدونم بگم امیدوارم یا ...
+من امید دارم که اون به زودی فاز جذابیت رو رد میکنه و وارد فاز شیدایی میشه !
-ممنونم هیونگ
+بابت ؟
-اینکه همیشه کنارمی !
+بهت که گفتم من هرگز دستاتو ول نمیکنم . درسته  تو گذشته یه وقتایی با درک نکردنت ازارت دادم اما حالا که به عنوان برادر کنارتم قول میدم هواتو داشته باشم
-دوستت دارم ؛ از مرحله ی دوست داشتن !
+نمیتونم بگم منم چون دونگهان مثل یه ببر زخمی داره نگاهم میکنه
-خب پس تورو به پنجه هاش میسپرم
+مراقب خوت باش
-توام
با قطع کردن تماس روی یکی از مبلا نشستم .
سونگجه از اشپزخونه با یه بطری واین و کاسه پاپ کورن خارج شد و همونطور که کنارم مینشست گفت :« پایه فیلم هستی ؟»
-چه جورم
سونگجه-پس بزن بریم که یه فیلم توپ ببینیم
-اسمش چیه ؟
BROKEBACK MOUNTAIN+

**** 
«ویکتور»
روی مبل نشستم و از خستگی موهام رو بهم ریختم . انگار که اب شده بود رفته بود تو زمین . اگه موبایلش روشن بود و جواب میداد شاید میتونستم پیداش کنم .
دهیون با دیدن قیافه ی بهم ریختم گفت:« به وویونگ سپردم بگرده دنبالش »
-نتونستم ازش مراقبت کنم . پاش اسیب دیده بود
+شاید رفته پیش دوستش
-گفت کسی رو اینجا نداره
+برو استراحت کن عزیزم . ساعت 2 نصفه شبه صبح دوباره دنبالش میگردیم
-خوابم نمیبره
+به من اعتماد داری ؟
-چه ربطی داره ؟
+جواب سوالمو بده
-اره دارم
+بهت قول میدم فردا پیداش کنم . فردا پارک جیمین برمیگرده به هتل
-اینکارو میکنی دیگه ؟
+به جانگ دهیون اعتماد کن


****

-باید برام یه کاری کنی
ناشناس- دستور بدید قربان
-شر پارک جیمین رو کم کن !


« رد انگشتایی که لمسم نکردن هنوز روی تنمه »

Cαℓℓ συт му ηαмєHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin