POWER IS POWER

353 59 1
                                    


«تهیونگ»
خبرنگار- یعنی تکذیب نمیکنید  اقای کیم؟ یا به صراحت گرایش جنسیتون رو اعلام میکنید؟
-بله . تکذیب نمیکنم. دلیلی برای پنهان کاری و تکذیب وجود نداره . من مثل هر انسان عادی دیگه عاشق شدم ... و چون اون یه مرده دلیل نمیشه این همه حجمه و حمله بهم صورت بگیره .سالهای سال همه برای برابری حقوق زن و مرد تلاش میکنن و میگن به عنوان یه انسان فرقی بینشون وجود نداره ... پس چطور ممکنه فرقی بین عشق به یک مرد و یک زن وجود داشته باشه ؟ من یه هموسکشوالم و بهش افتخار میکنم .
خبرنگار-اقای کیم متوجه هستید تو کشور ما این موضوع پذیرفته نیست و مردم مخالف همچین گرایشات ضد فرهنگی هستند،این ممکنه روی حضورتون توی گلدن لایت تاثیری بگذاره ؟
-درسته اما من با لفظ ضد فرهنگ مشکل دارم . فرهنگ رو ما مردم میسازیم . هیچ مشکلی نیست تا زمانیکه ما خودمون مشکل ساز نشیم... من هیچ کاری ضد فرهنگ نکردم ... از مردم کره معذرت میخوام اما این فرهنگ غلط از یه جایی باید درست شه ! ما باید یاد بگیریم به عشق فارق از جنسیت احترام بگذاریم .
و در مورد حضورم توی گلدن لایت ...
من با مشورت و موافقت بقیه ی اعضای گروه ...اون رو ترک میکنم ،اما نه به علت تمایلات و رابطم . برای این موضوع یه سری دلایل شخصی دارم که ترجیح میدم بیانش نکنم
خبرنگار-اون دلایل چین اقای کیم؟ ایا اونا از شما خواستن گروه رو ترک کنید ؟ اونا با شما مشکل پیدا کردند؟ احساس ناامنی میکنند؟

سه جین هیونگ میکروفون رو گرفت و جای من جواب داد:ممنونم از وقتی که گذاشتید دوستان. اقای کیم به سوالات پاسخ دادند و حالا وقتتون تموم شد.
بلند شدم و بدون توجه به فلاش دوربین ها  و سوال خبرنگارا از اتاق خارج شدم . با دیدن جیمین که مضطرب پشت در منتظرم بود رفتم جلو و بغلش کردم .
+حالت خوبه بیبی؟
-من خوبم. راستش از این بهتر نمیشم ... تو زندگیم تا حالا اینهمه شجاعت به خرج نداده بودم . تو به من این نیرو رو دادی.
اروم کنار شقیقم رو بوسید و گفت: پسر کوچولوی من ... تو روح شجاعی داشتی! من فقط باعث شدم پیداش کنی .
سه جین هیونگ رو به من با ترس گفت: بهتره زودتر از اینجا بریم تهیونگ. اون بیرون کلی ادم با خشم منتظرتن ...هر لحظه هم داره به تعدادشون اضافه میشه !
جیمین یه پوزخند زد و جواب داد: نمیدونم چرا برام این حجم از درویی عادی نمیشه؟! ادمایی که تا دیروز میگفتن عاشقتن و تا همیشه حمایتت میکنن حالا به خونت تشنن!
دستشو گرفتم تو دستم و با ارامش گفتم: برام هیچ کدوم اینا مهم نیست جیمین. من روزای بدتر از اینم داشتم ... این تنفر منو از دوست داشتن تو منصرف نمیکنه . اونا تو روزایی که من از درد به خودم می پیچیدم کنارم نبودن پس حالام حق ندارن تو زندگیم دخالت کنن.

همراه سه جین هیونگ سریع سوار ماشین شدیم . صدای فلاش دوربین و فریادایی که پر از ناسزا بود توی گوشم پخش شد و بعد یه سوت بلند ممتد .
دستامو گذاشتم روی گوشم و داشتم  از درد به خودم میپیچیدم که جیمین خودشو بهم رسوند .
تنها چیزی که متوجهش بودم نگاه نگرانش بود و اسمم که با لبخونی فهمیدم صداش میزنه.
صداشو نمیشنیدم و حس میکردم دارم خفه میشم  که یهو لباشو گذاشت رو لبام . درست مثل کسی که شوک بهش وارد شده دوباره صداها بهم برگشت .
به چشماش که میلیمتریم قرار داشت و بسته بود نگاه کردم . لبای فرشتم روی لبای خشکم حرکت میکرد و سعی میکرد با درگیر کردن ذهنم منو برگردونه .
تو اون لحظه زمان برام ایستاده بود .
حس یه قایق سرگردون وسط اقیانوس رو داشتم که شاید ندونه مقصد و خشکی کجاست اما بهش امید داره . همونقدر گنگ و همونقدر درگیر!
نمیدونستم که تهش چی میشه ...
ما به کجا میرسیم ؟
همه ی این روزای تلخ تموم میشه یا نه اما امیدوار بودم !
امید به جیمین ...
امید به دنیای بعد این  ...
همه ی اینا هنوز منو زنده نگه میداشت و باعث میشد نفس بکشم!
وقتی لباشو از روی لبام برداشت یه نفس عمیق کشید و نگران پرسید:بهتری ؟
سرمو به نشونه ی اره تکون دادم و گفتم:نگران نباش عزیزم .
بعد رو به سه جین هیونگ گفتم: هیونگ میشه دوتا بلیط برامون به مقصد ججو جور کنی ؟
جیمین سریع پرسید:ججو؟ اونجا چیکار داری ته؟
- کار داریم بیب. میریم تا یکم از اینجا فاصله بگیریم . ما تاحالا دوتایی سفر نرفتیم... میریم که یکم خوش بگذرونیم... یکم برای خودمون خاطره قشنگ بسازیم!
+خوش بگذرونیم؟ اونم تو این شرایط؟
-نگران نباش جیمین. سه جین هیونگ حواسش به اینجا هست . مشکلات ما که هیچوقت تموم نمیشه پس بهتره باهاشون کنار بیایم و زندگیمونم بکنیم.
+نمیدونم
سه جین-حق با تهیونگ جیمین. یکم از اینجا دور بشید برای جفتتون بهتره . اینطوری از چشم خبرنگارا و رسانه ها هم دور میشید .

جیمین دیگه تا اخر مسیر چیزی نگفت . معلوم بود ذهنش درگیره و نگرانه . ترجیح دادم یکم سکوت کنم تا به ذهنش سر و سامون بده. نمیخواستم با دلداریای مسخره و حرفای بیخود جو رو عوض کنم ... میدونستم گاهی سکوت بهترین هدیه به طرف مقابلته!

بعد رسیدن به خونه جیمین تنها رفت تو اتاق تا استراحت کنه  .
نشستم روی مبل و شروع کردم به جست و جو  در مورد اسمم و اتفاقای امروز...
لعنتی !
اونا از اینکه عکس جیمین رو بزرگ کنن و اونو مقصر بدونن دست بر نمیدارن.
من نقش ستاره ی راکی رو داشتم که توسط یه مرد اغوا شده و اینده و گروهشو رها کرده !
در صورتیکه حقیقت عکس این موضوعِ.
اون کسی که عاشق شد من بودم ...
جیمین کسی بود که منو به زندگی برگردوند...
کسی که باعث شد حس کنم هنوز قلب دارم !
با ناراحتی لب تاپو کنار گذاشتم و زنگ زدم به سئوجون هیونگ.
+ اوه،این افتخار رو مدیون چیم اقای کیم؟
-هیونگ... دلم برات تنگ شده
به خاطر صدای داغونم نگران شد و با لحن مضطرب پرسید: تهیونگا... ؟ من اخبار رو دیدم ! حالت خوبه ؟
-اه...خیلی خستم هیونگ . شدم مثل دونده ی ماراتن... این مسیر لعنتی ته نداره ...فقط داره صبر و استقامت من رو میسنجه.
+درست میشه پسر. تو تونستی تا اینجاش بیای...بازم میتونی! حداقل الان یه دلیل محکم  داری .
-هیونگ یادت میاد گفتم جیمین مثل چاقویی که توی قلبم فرو رفته ؟
+اره ... خوب یادمه واسه همین چاقو داشتی جون میدادی!
-اون هنوزم مثل یه چاقوئه ... توی بطن لعنتیم فرو رفته هیونگ...نه میتونم درش بیارم نه میتونم باهاش زندگی کنم... اگه درش بیارم هم میمیرم ...اگه بمونه هم میکشه!
+ته ؟ پشیمونی ؟
-هرگز هیونگ...من خودم اینو انتخاب کردم . انتخابم این بود که توی سینم فرو بره و از پا درم بیاره ... اما ...
+اما چی؟
-دارم اونو قاتل میکنم! تو چشم همه اون یه گی به نظر میاد که زندگی و اینده منو خراب کرده ... ادما بی اونکه من و جیمین رو بشناسن قضاوتمون میکنن و بهمون هیت میدن .
+همیشه همین بوده تهیونگ . حتی اگه تو با یه دختر قرار میزاشتی اونا ازت متنفر میشدن ...
این خاصیت شغل ماست ...
این زهری که شهرت بهت میپاشه . ادما وقتی از دور مارو میبینن میگن اونا خیلی خوشبختن،همه چی دارن و به هرچی میخوان میرسن ...
هیچکی  به این وجه از ماجرا نگاه نمیکنه...
اینکه تهیونگ حتی ماهی یه بارم فرصت نمیکنه خانوادشو ببینه ...
روزا سخت تمرین میکنه ...
به خاطر راک سلامتیش دچار مشکل شده ...
نمیتونه مثل یه ادم عادی بیرون بره ...
نمیتونه بی ترس ادما خرید کنه ...
بره تفریح ...یا حتی نفس بکشه ...
برای ما هیچ حسرتی بالاتر از این نیست که روزایی که دلمون گرفته  و نیاز به تنهایی داریم  نمیتونیم تنها بریم بیرون و با هنزفری توی گوشمون قدم بزنیم !
لذتای کوچیک ادمای عادی برای ما حسرت ِ...
درسته که این چیزی که ما خودمون انتخاب کردیم اما ...
ما هم ادمیم... ما هم نیاز به حریم شخصی و احساس امنیت داریم !
ادما اگه بدونن ما برای شهرت چه بهایی پرداخت کردیم ...
-بازم مارو قضاوت میکنن هیونگ...
برای ادما قضاوت کردن راحته ...
همه میتونن قاضی بشن و حکم صادر کنن !
+امشب کجایی؟
-بریم بار؟
+جیمین؟
-بهتره خونه بمونه و استراحت کنه . هنوز امادگیشو نداره با ادمای بیرون روبه رو شه
+ساعت 10 بار کالاما
-میبینمت هیونگ

****
«جونگکوک»
-میشه حرف بزنیم ؟
جین-نه . حوصله ندارم کوک . فعلا تنهام بزار
-میخوای برگردی پیشش؟
سرشو برگردوند به سمتم و متعجب گفت:برگردم؟ به کی؟
بغضمو قورت دادم و با ته مونده ی صدام گفتم: دوست پسر قبلیت...معلومه خیلی دوستش داشتی ...
هنوز حرفم تموم نشده بود که پرید وسط حرفم و جواب داد: اما نه بیشتر از تو !
کوک ... من به خاطر تو قید تانیا رو زدم ...برای چی باید برگردم به گذشته ؟
-تو خودت...گفتی قلبتو 4 سال پیش از دست دادی... گفتی میخوای ببینیش.
+درسته! اما تو باعث شدی من دوباره عشق رو تجربه کنم ... 4
سال پیش نمیدونم چرا...
هیچوقت تلاش نکردم جه منو ببخشه ...
انگار غرورم زخمی بود که اون منو باور نکرده ...
اما الان ...وقتی بهش نگاه میکنم میفهمم... انگار لازم بود پرونده ی اون عشق کذایی همونجا بسته شه .که امروز من تو رو ببینم و بفهمم که عشق واقعی چیه !
-پس چرا؟
+خواستم ببینمش؟ تو جه رو نمیشناسی... وقتی دویون تا اینجا بیخ گوشم اومده بود یعنی جه همین نزدیکیاست... و این یعنی کلی نقشه داره که منو تو رو نابود کنه ...کاری که 4 سال پیش باید میکرد رو حالا میخواد جبران کنه ...میخواستم برم باهاش حرف بزنم ... اگه یه نفر باشه که بتونه روبه روش بایسته منم! نمیخوام وسط این جنگ تو اسیب ببینی.
-من همین الانشم تو این جنگم. اون دویونگ رو فرستاده بود سراغم . نمیدونم اگه ادم خوبی نبود و بهم نمیگفت چه نقشه ای برام کشیدن چه اتفاقی می افتاد!
+درستش میکنم عزیزم...تو نگران نباش...دیر یا زود خودشو نشون میده و اون موقع ... منو مقابلش میبینه .
چیزی نگفتم و نگران نگاهش کردم که بلند شد و بغلم کرد . اروم موهامو بوسید و گفت: تموم میشه این تاریکی...خورشید بالاخره رو به ما میتابه .

****
«جیمین»
همچنان داشتم نق میزدم حوصله ی سفر ندارم که  تهیونگ یهو برگشت به سمتم و دستاشو گذاشت دوطرف صورتم و محکم نگهش داشت .
-چی...چیکار میکنی دیوونه ؟
+اگه بازم بخوای همینطور کیوت نق بزنی ...توی همین جای لعنتی ..وسط فرودگاه ...بین این همه چشم گرسنه ی مردم سئول ...میبوسمت !
-یااااا...کیم تهیونگ
+یااااا...پارک جیمین. یکم مثبت نگر باش... این سفر مثل پادزهر میمونه برامون.
-ولی من نگرانم
+چرا عزیزم؟
-این اولین باره بعده کام اوتمون میریم سفر و جلوی ادما ظاهر میشیم
+جیمیناا...بالاخره که باید اینکارو کنیم.
ما الان دوتا ادم عادیم .نه من دیگه راک استار گلدن لایتم نه تو دیگه طراح دنس کلاب سیلور .
نکنه فکر کردی چون همو هستیم باید تا اخر عمر تو خونه بمونیم و پامونو بیرون نذاریم؟
-نه ...اما حس عجیبی بهم میده ...همشون به چشم دشمن بهم نگاه میکنن
+مهم نیست پابو...مهم اینه من به چه چشمی نگاهت میکنم
یه لبخند  به چهره ی مهربونش که داشت تلاش میکرد منو اروم کنه زدم و گفتم:ممنونم پسر کوچولوی من
جواب لبخندمو با دستای بزرگش که دستای کوچیکمو بغل میکردن داد و پرسید: برای چی ؟
-برای اینکه هستی . نمیدونم اگه الان اینقدر بالغ رفتار نمیکردی من قرار بود چقدر بچه بشم !
اروم گونمو بوسید و گفت: از امروز هر چقدر که میخوای بچه شو... من همون نیمه ی بالغ تو باقی میمونم و مراقبتم .
یکم ازش فاصله گرفتم و با شیطنت پرسیدم : خب اقای کیم...نگفتی به چه چشمی نگاهم میکنی؟
شیطون تر از من ابروشو انداخت بالا و جواب داد: یه هیونگ فوق العاده !
-یاااااا...میکشمت عوضی! یکی تو به چشم هیونگ نگاهم میکنی یکی عمم... ادم هیونگشو به فاک نمیده.
با صدای بلند زد زیر خنده و میون خنده هاش گفت:واو...تو...عالیییی...اذیت کردنت...خیلی ...حال میده !
با این حرفش خودمم خندم گرفت.
خیلی وقت بود دوتاییمون اینجوری از ته دل نخندیده بودیم ... به نظر این سفر هنوز شروع نشده داره روی خوششو بهمون نشون میده ... رویی که تو زندگی تهیونگ و جیمین خیلی وقت بود پیدا نبود!







:Power is power ;the weekendمتن اهنگ

I was born of the ice and snow
من از یخ و برف متولد شدم
With the winter wolves, in the dark, alone
با گرگ های زمستانی، در تاریکی، به تنهایی
The wildest night, I became the one
با شب وحشی، من یکی شدم
And you'll know you're mine when the silence calls
و زمانیکه سکوت صدا میزنه، می دونی که تو برای من هستی
Heavy is the crown only for the weak
سنگین تنها برای ضعیفه
A knife in my heart couldn't slow me down
چاقویی که در قلبمه نمیتونه منو کم کنه(نابود کنه)
'Cause power is power, the fire never goes out
چون قدرت قدرته، آتیش هرگز از بین نمیره
I rise from my scars, nothing hurts me now
من از زخمهام بلند میشم(رشد میکنم)، هیچوقت به من آسیب نمیرسه
'Cause power is power
دلیل قدرت، قدرته
Now watch me burn it down
حالا من رو ببین که میسوزونمش
I went down for the coldest one
من برای سردترین نفس رفتم
And I know I'll win 'cause I played before, yeah
و من می دونم که من برنده خواهم شد چون من قبلا بازی کردم

Cαℓℓ συт му ηαмєWhere stories live. Discover now