CALL OUT MY NAME

414 80 5
                                    

«جین»
(حال)
با تعجب به در که باز شد و دویون ازش خارج شد نگاه کردم . با دیدن من اشکای روی گونش رو با دستایی که دورش دستبند بود پاک کرد .
وقتی افسر پلیس خواست سوار ماشینش کنه بهش نزدیک شدم ...
با بهت پرسیدم : چی...چیکار کردی؟
افسر خواست هلم بده عقب که  دویون با التماس رو بهش گفت: فقط یه لحظه
+لطفا مراقب برادرم باش سوکجین...
الان میارنش که ببرنش بیمارستان...
وقتی خوب شد...ببرش پیش دوست پسرش جه هیون ...
اون میدونه چیکار کنه تا حالش خوب شه و منو فراموش کنه .
-تو...
+کار درست رو کردم ...
خیلی بهش فکر کردم و بعد ماشه رو کشیدم ...
الان...
هممون... راحت شدیم!
دوستش داشتم ... خیلی...
بیشتر از خودم...
اگه میموند ... بیشتر درد میکشید...
این نفرت لعنتیش مثل سرطان درونش رشد کرده بود و وقتش بود تموم شه !
تهیونگ تموم شده بود ... پس اونم باید تموم میشد!
من دینمو به تو ، جونگکوک و جیمین و از همه مهمتر تهیونگ ادا کردم .

****
«تهیونگ»
(فلش بک)
با استرس از ماشین پیاده شدم . نمیدونستم این ادرس پرتی که جه هوان هیونگ بهم داده کجاست!
به سمت در ساختمون متروکه جلوم رفتم و در رو باز کردم .
فضای داخل به شدت سرد و تاریک بود .
با باز کردن کامل در و ورود نور به درونش تونستم داخلش رو بهتر ببینم .
همه چی خاک گرفته و کثیف بود . در و دیوار تار عنکبوت بسته بود و عملا خونه خالی از حیات بود .
با بسته شدن در ترسیدم و به پشت سرم نگاه کردم .
با دیدن جسم یه مرد؛ توی تاریکی دوباره برگشته ... یه قدم به عقب برداشتم !
مرد یه قدم به سمتم برداشت .
-تو...تو کی؟
+ داداش کوچولو
با جلوتر اومدنش و دیدن چهرش اشک توی چشمام جمع شد و گفتم: هیونگــ....
دستشو بالا اورد و با فشار دادن دکمه ی کنترل توی دستش سالن روشن شد .
حالا میتونستم راحت تر صورتشو ببینم .
حس میکردم قلبم تو گلومه ...
نبض دار و سنگین ...
تغییر کرده بود و بالغ تر شده بود.
یه رد تغییر بزرگ...
دیگه هیونگ مهربون 18 ساله ی من نبود !
لی جه هوان27 ساله ای بود که پر از بغض و خشم بود .
+چقدر منتظر این روز بودم ته
منتظر اون روزی که بهم زنگ بزنی و بخوای منو ببینی ...
روزی که همه ی حقیقت رو بکوبم تو صورتت !
-منظورت چیه ؟
+نزدیک به 10 سال ازش گذشت ... اما این کینه هیچوقت برای من تموم نمیشه و نشد
وقتشه بشنویش...
میدونی چرا ؟
-چ...ــرا ؟
+چون تو اون ترسویی بودی که فرار کردی و به زندگیت ادامه دادی،تو خانواده خودتو داشتی
و من ...اونی بودم که موند ...
اونی که همه چیزیشو باخت ...
اونی که خانوادشو از دست داد!
بازنده ی واقعی من بودم تهیونگ
تموم این سالا به این فکر کردم چرا تو نباید میباختی!؟
-اشتباه میکنی هیونگ... منم باختم ... من تو رو باختم ... عمه سوجی رو باختم ... پدر... پدرمون رو  از دست دادم
+بس کن... ادای ادمای خوب رو در نیار. تو چه میفهمی زندگی کردن به عنوان لی جه هوان چه حسی داره ؟
کسی که مادرش قاتل پدرش شد... بعدم خودشو کشت!
من حتی نتونستم اون زمانی که باید برم دانشگاه و مثل بقیه هم سن و سالام درس بخونم!
چون تو سئول کوفتی باید کار میکردم تا زنده بمونم .
زنده موندن برای انتقام از تو ...
برای دیدن عجز و درد کشیدنت ...
امروز برات یه پرده ی جدید از زندگیت رونمایی میکنم .

از کنارم رد شد و روی مبل خاک گرفته نشست و شروع کرد به حرف زدن :
+ بعد از اینکه اومدم سئول باهاشون اشنا شدم . یکیشون ورودی مدیریت بود و اون یکی سال دوم بازیگری ! حتی نمیتونی تصور کنی چقدر احمقانه باهم دوست شدیم ...
من هم توی یه سوپر مارکت و هم توی پارکینگ کار میکردم تا خرج خونه ی اجاره ایم رو در بیارم و از طرفی بتونم برای آزمون سال بعد اماده بشم .
جفتشون مشتری ثابت سوپرمارکت بودن ...
سر خرید یه سوجو باهم دعوا افتاده بودن ... اونشب اخرین بطری بود ...
«یه خنده ی کوتاه کرد و ادامه داد» :  بعد کلی جنجال اخر ساعت کاریم سه نفری نشستیم روی زمین و بطری رو شریک شدیم .
و  این شروع دوستی ما سه تا بود .
رفته رفته همه چی برام بهتر شد ...
حتی داشتم تو رو فراموش میکردم ...
داشتم جای نفرت نسبت به تو عشق به اونو توی قلبم میذاشتم ...
باهاش قرار گذاشتم ...
دوستش داشتم ...
خوشحال بودم ...
فکر میکردم خوشبختی بهم رو کرده !
اما خوشبختی من خیلی کوتاه بود ...
درست به اندازه 11 دقیقه ...
11 دقیقه برای رسیدن به ارگاسم تو بغل دویون !
سوکجین من ... با بهترین دوستم ... حلقه ی سوم دوستیمون ...
با دویون بهم خیانت کرد ...
نتونستم ببخشم ! کنارش گذاشتم ،کنارم گذاشت .
من موندم و دویون ...
تصمیمم جدی بود ... باید تاوانشو میداد.
تنها یه راه بود که سعی کنم ببخشمش ...
دست من بشه تو انتقام از همه ی ادمایی که ازارم دادن!
برای انتقام نیاز به پول و قدرت داشتم ...
هیچکی تو سئول به یه بچه شهرستانی کمک نمیکنه...
جز ادم بدا !
مجبور شدم وارد مافیایی بشم که سرگرمی روزشون قتل ،تجاوز و ادم رباییه!
دویون با این حال موند ...
میگفت دوستم داره!
یه دروغگوی دیگه !
مثل سوکجین!
اما اینبار جای اینکه مثل یه احمق باور کنم، یا مغرور شم و پسش بزنم ازش استفاده کردم !

-«تصویرا حالا داشت برام واضح میشد ... حضور دویون کنار من ... انتقام از سوکجین هیونگ ... دردسرای پشت هم ...»

+هر چیزی یه زمانی داره تهیونگ
+نابودی تو هم نیاز به برنامه ریزی داشت ... میدونی انتقام چه زمانی لذت بخشه ؟
+فقط زمانی حس پیروزی میکنی که رقیبت تو قوی ترین حالت ممکن باشه !
+اگه تو یه ادم ضعیف بودی بردنت برام لذتی نداشت
+گذاشتم تو شهرت و موفقیت غرق بشی
+به خیال خودت راک استار بشی
+و اونموقع نوبت من بود
+همه چی داشت خوب پیش میرفت ...
+تو داشتی به دویون اعتماد میکردی...
+میخواستم رازتو برملا کنه و تو رو رسوا کنه که ...
+که سر و کله ی پارک جیمین پیدا شد !
+اون لعنتی... روند کار منو کند کرد ... اما اعتراف میکنم مهره ی جذابی بود !
+من از بچگی کارم تو بازیگردانی خوب بود ...
+خوب میدونستم کی به درد چه نقشی میخوره !
+پس به جای اینکه فکر کنم جیمین یه مانعست ... ازش به عنوان یه بمب ساعتی استفاده کردم !
+وقتی حس کردی داریش و خوشبختی ...
+اونموقع بود که سایه ی جه هوان روتون افتاد
+سخت بود خبرگزاری هارو متقاعد کنم فیلمتونو پخش کنن...همشون از درگیری با کمپانی قدرتمندت میترسیدن ... اما خوب ... منم ادمای خودمو دارم !
+دیدن نابودیت روحمو نوازش کرد ... جیمین نقطه ضعف تو بود و من درست به همون نقطه ضربه زده بودم .
+من هنوزم میخوام تا تهش برم
+میخوام بیشتر لهت کنم... میخوام اونقدر حقیر و عاجز بشی که ارزوی مرگ کنی!

قدرت تکلمو از دست داده بودم و با ناباوری بهش نگاه میکردم ...
باورش سخت بود که این همه درد و رنج زیر سر اون بود !
گیج بودم ... از پشت بهم خنجر زده بود ! و من نمیتونستم این خنجر رو در بیارم .
-جیمین... اون... اون حقش نبود ... این کثافت ... من مستحق مجازات بودم نه اون ...
+اگه فقط به تو حمله میکردم که دیگه جذاب نبود.
+همه ی سرگرمیم دیدن ضعف تو در مقابل اون بود
+تا وقتی تو نابود نشی او هدف همیشگی منه !

روی زانوهام افتادم و با صورتی که خیلی وقت بود خیس بود گفتم: چیکار کنم منو ببخشی؟ التماست کنم ؟
از جاش بلند شد و جلوم ایستاد .
سرمو بالا گرفتم و به صورتش که حالا یه پوزخند تلخ روش بود نگاه کردم .
+ اینجوری دیگه سرگرم کننده نیست تهیونگ ... ضعیف شدی !
+فکر کردم جنگجویی
-نیستم ... دیگه نیستم ... نیستم وقتی همش به جیمین صدمه زدم ! من دیگه هیچی نیستم
پشت کرد و ازم دور شد .
+بهتره بری تهیونگ
+تو ... لی تهیونگ ...
+مثل یه نفرین شومی که همه ی ادمای دورت رو به سمت تاریکی بدبختی سوق میدی!
+جای تو بودم میرفتم ...
+جایی که هیچکی به خاطرم عذاب نکشه !
+وقتشه دینتو به اطرافیانت ادا کنی !

****
«جونگکوک»
(حال)
پتویی که نامجون هیونگ اورده بود رو از دستش گرفتم و کنار جیمین نشستم و دورش پیچیدم .
دستمو پس نزد.
هنوز اشک میریخت و به نور قرمز آژیر ماشین پلیس خیره بود .
یکی از افسرا به سرباز اشاره زد تا بره پیشش.
جیمین با دیدن عجله و دویدن پلیس . سریع بلند شد و به سمتش دوید و با صدایی که از بغض و فریاد گرفته بود پرسید: پیداش کردین ؟
افسر-لطفا خودتونو واسه هر چیزی اماده کنین!
سریع زیر بغل هیونگ رو گرفتم تا سقوط نکنه .
نامجون هیونگ پرسید: منظورتون چیه ؟
افسر- از اونجایی ما چند ساعته که مداوم داریم میگردیم و چیزی پیدا نکردیم ... احتمال اینکه ...
جیمین فریاد زد: احتمال چی ؟
افسر- اینکه مرده باشه زیاده ! اگه زنده بود باید تا حالا پیدا میشد ... حتی تیم غواصی هم نتونستن پیداش کنن.
جیمین دست منو پس زد و گفت: خودم میرم پیداش کنم
من و نامجون هیونگ به زور نگهش داشتیم .
جیمین-ولم کنیننننن... هیونگ ولم کن ... ته حتما سردش شده ... 12 ساعت شده ... هیونگ اون نمیتونه اونجا بمونه ... اون نمیتونه بدون من زیاد دووم بیاره ...
افسر-اقای پارک اروم باشین...مامورین ما دارن همه ی تلاششون رو میکنن !
جیمین- ته از اب خوشش نمیومد هیونگ
همزمان خودش و هیونگ روی زمین سقوط کردن .
نامجون هیونگ سرشو گرفت تو بغلش و سعی میکرد ارومش کنه .
اشکام روی گونه هام میریخت و حس میکردم هوای دورم داره خفم میکنه  که دست سوکجین نشست روی شونم .
از جام بلند شدم و خودمو پرت کردم تو بغلش .
-پیداش میکنن مگه نه ؟ تهیونگ رو پیدا میکنن ؟
دستشو کشید روی موهام و تو گوشم زمزمه کرد: امیدوارم کوک ... دلم نمیخواد تهیونگ رو تو این آب و دریای بیرحم ول کنیم!
به اندازه ی کافی امروز خون دادیم .
از بغلش اومدم بیرون و با تعجب پرسیدم :منظورت چیه ؟
جین- جه هوان !  دویون وقتی خبر خودکشی تهیونگ رو شنید دیوونه شد ...
حس گناه میکرد ...
بهش شلیک کرد !
دویون جه هوان رو به قتل رسوند!
مردی که عاشقش بود رو کشت .

****
چند ساعت دیگم گذشت ...
15 ساعت شده بود و پلیس هنوز نتونسته بود جسم تهیونگ رو پیدا کنه .
جیمین مثل یه مرده ی متحرک هاج و واج به سکوی بلند روبه روش خیره بود .
سکویی که طبق گزارش شاهدی که به اداره ی پلیس زنگ زده بود تهیونگ ازش پریده بود درون آب.
شاهد گفته بود خیلی اسمش رو صدا زده بوده ولی اون انگار نمیشنید ...
و بعد پریده توی اب...
در واقع خودکشی کرده بود !
هنوز نمیخواستم باور کنم ...
که تهیونگ هیونگ اینکارو کرده ...
این که جیمین رو تنها گذاشته باشه !
که تصمیم گرفته باشه زندگیشو تموم کنه .
پلیسا حتی دوربینای مدار بسته منتهی به دریا رو چک کردن تا مطمئن بشن فرد مورد نظر اون بوده یا نه ...
ولی متاسفانه بود !
دلم میخواست اون نبود ... یه شباهت ظاهری احمقانه بود ولی اون نبود .
همون لباسایی که قبلا جیمین هیونگ براش خریده بود تنش بود و گوشی لعنتیش کنار سکو پیدا شده بود .
همه چی دست به دست هم داده بود تا ثابت کنه تهیونگ ما رو ترک کرده ...
اینکه خودکشی کرده !
****
«تهیونگ»
(فلش بک)
پول راننده تاکسی رو دادم و از ماشین پیاده شدم .
با دیده رنگ ابی دریا یه لبخند نشست روی لبم .
حس عجیبی داشتم . روی تخته چوب نزدیک اب نشستم و به روبه روم نگاه کرد .
یه موج پرتلاطم و بی امان از خشم اب...
درست عین من ...
پر تلاطم و پر از خشم !
حس گناه رو تو تموم سلولام حس میکردم .
از خودم متنفر و عصبانی بودم !
اگه تا قبل از این شک داشتم من عامل همه ی دردا و بدبختیای جیمینم ...
الان دیگه مطمئن بودم!
من ...
حق با جه هوان بود ...
من مثل یه نفرین شوم بودم که اطرافیانم رو به سمت تاریکی و بدبختی سوق میدادم .
کفش و جورابمو در اوردم و از جام بلند شدم و به سمت دریا رفتم و پامو توی اب گذاشتم .
با حس اب روی پوستم ذهنم رها شد ...
فکرای توی سرم حالا دیگه مثل یه حباب معلق توی اب بود.
وقتش بود با خودم روبه رو شم .
باید مجازات میشدم و تاوانشو میدادم .
پیچک سمی مرگ درونم حالا تبدیل به یه درخت قدرتمند شده بود .
دستمو بردم تو جیبم و گوشیمو در اوردم .
میخواستم برای اخرین بار صدای جیمین رو بشنوم .
برای همه ی روزایی که نیستم میخوام صداشو توی روحم ذخیره کنم .
با اولین بوق جواب داد
+جانم هیونگی
-جیمین... حالت چطوره ؟
+خوبم بیبی... اما ...تو خوبی؟ صدات یه جوریه
-خوبم ،زنگ زدم فقط صداتو بشنوم
+منم دلم برات تنگ شده ... زود بیا خونه ... باید برام تعریف کنی امروز چیکار کردی... اوضاع بین تو هیونگت چطور گذشت ؟
-اوهوم
-جیمینا
+جانم
-دوستت دارم... ممنونم که توی زندگیم مثل یه معجزه ظاهر شدی!
+منم خیلی دوستت دارم
-من... من دیگه باید برم
+میبینمت
-اوهوم
بعد قطع کردن تماس گوشی رو انداختم روی زمین .
سرمو گرفتم بالا تا اخرین قطره ی اشکم رو شکست بدم که ...
با دیدن سکوی بلند سمت چپم محوش شدم .
ادرنالین به سرعت توی بدنم ترشح شد و یه لبخند فاتحانه گوشه ی لبم شکل گرفت .
از اب اومدم بیرون و به سمت سکو رفتم .
ارتفاعش حدودا 20 متر بود .
یکی یکی پله هارو بالا رفتم .
هر چی به انتهاش نزدیک تر میشدم حس عجیب تری داشتم .
انگار بارها این صحنه رو دیده بودم و تصور کرده بودم .
مثل یه تکرار بی وقفه !
با رسیدن به بالای سکو و دیدن دریا زیر پام یه نفس عمیق کشیدم .
موج ها با خشونت به صخره برخورد میکردن .
انگار داشتن انتقام ناارومیشونو از زمین پس میگرفتن .
اوما ... آپا...
متاسفم!
متاسفم که هیچوقت پسر خوبی نبودم !
متاسفم که هیچوقت سپاسگزار نبودم که منو به فرزندی قبول کردید.
عمه سوجی ازت معذرت میخوام که مثل یه کابوس تو زندگیت ظاهر شدم و خوشبختیتو ازت گرفتم .
پدر...
نمیدونم من باید تو رو ببخشم یا تو منو ... اما تموم شد !
وقتی دیدمت همه ی دردامو برات تعریف میکنم !
جه هوان هیونگ ...
کسی که به قول خودش تا روزیکه زندم بهش بدهکارم ...
بدهکار خانوادش...
بدهکار روزای خوبش ...
بدهکار جوونیش...
بدهکار رویای از دست رفتش!

و اخرین نفر ...
تنها دلیل زنده موندم تو این جهنم ...
کسی که تقاضای بخشش در مقابل رنجی که به خاطر من متحمل شد ،احمقانست!
فقط میتونم امیدوار باشم با مرگم بهش یه زندگی خالی از درد بدم .
یه رهایی بی پایان به جفتمون .
جیمینی ...
قلب عزیزم ...
شریک روحم ...
صاحب جسم کم ارزش و روح بیمارم ...
دوستت دارم ... خیلی دوستت دارم !
اونقدر که واژه ها کم و بی ارزشن در مقابل احساسم به تو !
امیدوارم روزی برسه که این پسر خسته و ناتوانت رو ببخشی .
دستامو باز کردم و چشمامو بستم ...
منو ببخش!
و یه قدم و پرش محکم به سمت رهایی ابدی!

****
«جیمین»
(حال)
24 ساعت کامل گذشته بود . من و بقیه ی هیونگا از جامون تکون نخورده بودیم و همچنان منتظر خبر بودیم .
با اومدن اخرین قایق به سمت افسر دویدم و پرسیدم: چی شد ؟
غواص سرشو به نشونه ی منفی تکون داد .
افسر کمی مِن مِن کرد و بعد با ناراحتی گفت: متاسفم که اینو میگم اقای پارک اما ... ما مجبوریم جست و جو رو متوقف کنیم .
-امکان نداره... شما نمیتونین ... باید پیداش کنید
افسر- 24 ساعت شده و ما نتونستیم جسد رو پیدا کنیم ،تیم ما دیگه نمیتونه دنبال جسد بگرده ... تسلیت میگم بهتون !
با جمله ی اخرش حس کردم دنیا دور سرم چرخید .
حس میکردم اکسیژن بهم نمیرسه تا نفس بکشم .
برگشتم و به نامجون هیونگ و یونگی هیونگ که داشتن گریه میکردن نگاه کردم و گفتم: اینا چی میگن هیونگ ؟ تسلیت چیه ؟ تهیونگ من نمرده ...
تهیونگ نمردههههههههههههههه
جین هیونگ محکم بغلم کرد . سعی کردم پسش بزنم اما اون محکمتر منو چسبوند به خودش .
جین- اروم ... اروم باش جیمین...
باید ببخشیش...
باید رهاش کنی ...
تهیونگ رفته جیمین !
برای همیشه ...

پایان فصل اول



We found each other
ما همدیگه رو پیدا کردیم
I helped you out of a broken place
من کمکت کردم تا از یه خرابه(شرایط بد) بیرون بیای
You gave me comfort
تو بهم احساس راحتی دادی
But falling for you was my mistake
ولی عاشق تو شدن اشتباه من بود
I put you on top, I put you on top
من تو رو بالا گذاشتم(بهت ارزش دادم)
I claimed you so proud and openly
من ادعا کردم تو خیلی مغرور و رکی
And when times were rough, when times were rough
و وقتی که اوضاع وخیم بود
I made sure I held you close to me
من مطمئن می شدم تو رو کنار خودم نگه دارم
So call out my name
پس اسممو صدا بزن
I want you to stay
من از تو میخوام بمونی
I want you to stay even though you don't want me
من ازت میخوام بمونی حتی اگه منو نمی خوای
why can't you wait?
چرا نمی تونی صبر کنی؟
why can't you wait 'til I fall out of love
چرا نمی تونی صبر کنی تا من از عشق بیرون بیام
Won't you call out my name?
اسممو صدا نخواهی زد؟
I said I didn't feel nothing, baby, but I lied
من بهت گفتم چیزی حس نمی کنم،عزیزم،ولی من دروغ گفتم
I almost cut a piece of myself for your life
من تقریبا یه قسمت از خودمو واسه زندگی تو بریدم
Guess I was just another pit stop
حدس می زنم من فقط یه ایستگاه توقف دیگه بودم
Til you made up your mind
تا وقتی که ذهنتو آماده کنی
You just wasted my time
تو فقط وقت منو گرفتی
You were on top, I put you on top
تو بالا بودی،من تو رو بالا گذاشتم
I claimed you so proud and openly, babe
من ادعا کردم تو خیلی مغرور و رکی
And when times were rough, when times were rough
و وقتی که اوضاع وخیم بود
I made sure I held you close to
من مطمئن می شدم تو رو کنار ...نگه دارم
So call out my name (call out my name, baby)
پس اسممو صدا بزن (اسممو صدا بزن عزیزم)
I kiss you so gently, I want you to stay
به آرومی میبوسمت،من می خوام بمونی
I want you to stay even though you don't want me
من ازت میخوام بمونی حتی اگه منو نمی خوای
why can't you wait?
چرا نمی تونی صبر کنی؟
Just call out my name and I'll be on my way
فقط اسممو صدا بزن و من خواهم آمد
I'll be on my, all the way
من خواهم آمد،تمام مسیر




———————————————————————-

پ.ن : اینم از پایان فصل اول :)
کل فصل اول که نه نظر درست حسابی دادین نه ووت
فصل دوم هم جمعه شروع میشه فقط اینبار فرقش اینه چون همزمان مینویسم اگه حس کنم  بازم کم لطفی میکنین بیخیال واتپد میشم
ووت شما یه راهکار کوچیک برای توجه به زحمات یکیه
نه فقط من ، همینطور بقیه ی دوستای نویسندم امید کوچیکشون به همین دلگرمیاس :) اگه اینم نباشه دلیلی نداریم آپ کنیم

اونایی هم که تا اینجا حمایت کردن و دوستش داشتن، خیلی دوستتون دارم 💕


Cαℓℓ συт му ηαмєWhere stories live. Discover now