DIE FOR YOU

532 90 16
                                    


«تهیونگ»
+فکر کردی بچه بازیِ؟ امروز اعلام کنی قرار میزاری فردا بگی بهم زدین؟! هیچ میفهمی با بچه بازیات منو تو چه دردسری میندازی!؟
-اما پی دی نیم...
+اما بی اما. هنوز یک ماهم نشده ! مردم همچین چیزیو باور نمیکنن. برو و یه مدت صبر کن،موقعش که شد خودمون اعلام میکنیم
سرمو انداختم پایین و از دفترش زدم بیرون . میخواستم با اینکار یکم جیمین رو خوشحال کنم اما مثل اینکه عرضه ی اینم ندارم .
داشتم از راهروی دفتر میرفتم بیرون که با دیدن دویون نونا که داره با تلفن حرف میزنه ایستادم ،خواستم برم جلو که با شنیدن حرفش ایستادم...
+کاری که میخواستی رو انجام دادی... خواهش میکنم بزار این بچه روی خوش ببینه! بهت که گفتم اون تقصیری نداره ... یعنی چی که میخوای ابروشو اونجوری ببری؟!
-نونا
با دیدن من خشکش زد و سریع تلفن رو قطع کرد .
+تو ...تو از کی اینجایی؟
-راستش یکم از حرفات رو شنیدم. اتفاق بدی افتاده ؟
سرشو به نشونه ی نه تکون داد و گفت: داشتم با دوستم حرف میزدم ،تو با پی دی نیم حرف زدی؟
-اهوم . حق باتو بود،قبول نکرد.
+من که بهت گفتم.یکم صبر کن من برات حلش میکنم. تو فعلا از تمام لحظاتت با جیمین لذت ببر!
-یااا نوناااا!
ریز خندید و گفت: میدونی که خوشحالی تو الویتمه،پس تعارف و خجالت ممنوع
-ازت ممنونم
+این وظیفه ی منه دونسنگ دوست داشتنی من .
با هم سوار اسانسور شدیم و من به خوابگاه رفتم تا برای قرارم با جیمین حاضر شم. امروز میخواستم به طور رسمی ازش بخوام باهام قرار بزاره.
****
«جیمین»
به ساعت نگاه کردم و یه اه از ته دل کشیدم . این خیلی مسخرس که منو این وقت شب اورده نزدیک برج نامسان  و خودش هنوز پیداش نیست.
همچنان داشتم غر میزدم که بالاخره ماشین دویون نونا ظاهر شد.
چه عجب !
نونا از تو ماشین دست تکون داد و بهم لبخند زد و وقتی تهیونگ پیاده شد ازمون دور شد .
با دیدنش تو اون لباس ناخوداگاه دلم ضعف رفت . اولین بار بود به تیپش نگاه میکردم . من عاشق شخصیتش شده بودم و هیچوقت فرصت نکردم به استایلش دقت کنم ولی الان با دیدن بارونی بلند مشکیش با بافت سفید زیرش و اون جین جذب مشکی باید اعتراف میکردم اون همه جوره فوق العادست .
وقتی نگاه خیرم رو دید یه لبخند مهربون زد و اومد جلو و بدون هیچ حرفی بغلم کرد . دستمو از جیب هودیم بیرون اوردم و دورش حلقه کردم .
+دلم برات تنگ شده بود
-ما فقط یه روزه همو ندیدیم
+برای من هر ثانیه که ازت دورم دل تنگی محسوب میشه!
ازش جدا شدم و با یه اخم الکی گفتم: کمتر دلبری کن
چشماشو ریز کرد و با یه حالت خبیث گفت: یعنی میگی صدای قلبمو ساکت کنم؟
دستمو گذاشتم رو دهنش و گفتم: یک کلمه ی دیگه از دهنت در بیاد تضمین نمیکنم نبوسمت .
بلند زد زیر خنده و دستمو که بین زمین  و هوا مونده بود بوسید .
-هیونگیییی
+بیا بریم یه جا بشینیم
با هم از پله ها رفتیم بالا و روی یکی از نیمکتا نشستیم
-چرا گفتی این موقع شب بیایم اینجا؟
دستشو به سمت اسمون گرفت و ماه رو نشون داد و گفت: به خاطر این . میخواستم امشب اینجا ،با تو و کنار تو ببینمش !
سرمو گذاشتم روی شونش و دستمو تو دست بزرگش که روی پاهاش بود قفل کردم .
حق با تهیونگ بود ماه امشب کامل بود و از هر زمان دیگه ای زیباتر بود .
+جیمینی من عاشق ماهم میدونی چرا؟
-چرا؟
+چون تو اسمون تاریک شب میدرخشه ... جایی که هیچ امید و زیبایی نیست اون هست و بهش امید میده و زیباش میکنه ! ماه بی هیچ چشم داشتی این کارو براش میکنه .
-تا حالا اینطوری بهش نگاه نکرده بودم،حق باتوئه. اون خیلی بخشندست!
+درست  عین تو! من یه اسمون تاریک بودم،و تو بی هیچ چشم داشتی رو به من تابیدی ! تو ماه منی جیمین !
سرمو بلند کردم و نگاهش کردم . این اولین بار بود بهم یه اعتراف عاشقانه میکرد !
قلبم طاقت این حجم از خوشبختی رو نداشت و ممکن بود هر آن از سینم بزنه بیرون .
دستشو گذاشت دو طرف صورتم و گفت: من بلد نیستم زیاد عاشقانه حرف بزنم اما میخوام بهت بگم من خوشحال ترین ادم دنیام وقتی تو کنارمی! تو باعث میشی حس کنم هنوز زندم ،تو دلیل غم و شادی منی! تو همه ی رویایی هستی که هیچوقت نداشتم ! تو نه فقط عشق ،بلکه همه ی وجود منی!
میدونم که بارها قلبتو شکستم و با حرفام و کارام ازارت دادم ... اما ازت میخوام منو ببخشی! من یه احمق بودم که فکر میکردم با دور کردن تو از خودم کار درست رو میکنم.
برای اولین بار با همه قلبم  به عنوان کیم تهیونگ ازت میخوام باهام قرار بزاری،قبول میکنی؟

Cαℓℓ συт му ηαмєOnde histórias criam vida. Descubra agora